همانطور که گفتیم رودکی جوانی را در ناز و نعمت به سر برد .اما حال و روز او مانند همه چیز روزگار بر ان منوال نماند .پیری رسید با همه کاستیها و ناتوانیها شاعری که شاد زیستن را سفارش می کرد اینک از دردمندی و افسردگی سخن می گوید:
مرا بسود و بریخت هر چه دندان بود
نبود دندان لا بل چراغ تابان بود
سپید سیم زده بود در و مرجان بود
ستاره سحری بود و قطره باران بود
..
..
..همیشه شاد ندانستمی که غم چه بود
دلم نشاط و طرب را فراخ میدان بود
..
..
بسا شکست بیابان که باغ خرم بود
و باغ خرم گشت ان کجا بیابان بود.
|