
04-19-2010
|
 |
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
روزنهای در انتهای كوچه یأس و نا امیدی
روزنهای در انتهای كوچه یأس و نا امیدی
وصف نی را از زبان مولانا شنیدهای، نه؟! نی كه از نالیدنش میگوید و شرح درد اشتیاقش برای پیوستن دوباره به نیستان كه نالههایش همه، ترسیم پرسوزی از جدایی است.
... از جداییها شكایت میكند حكایت انسانِ بریده از خدا، همین حكایت ماست كه با عصیان و گناه، رشته پیوند را میگسلیم و خود را از حریم گسترده خدا دور میكنیم كه اگر به همین وضع بماند؛ آخرش دوزخی است و گرفتاری در آن، اما میشود كه نی به نیستان باز گردد كه هنوز روزنهی امیدی هست، در انتهای كوچه یأس و ناامیدی... .
شنیدهای كه همیشه گفتهاند: "جلوی ضرر را هر كجا بگیرند، سود است"...، پس در همان انتهای كوچه یأس و ناامیدی، آن كه همه مسیر زندگی را به بیراهه رفته و رو به سقوط و تباهی گام برداشته و به جای "فلاح"، در مسیر "خسران" افتاده و زندگی را باخته،
میشود كه به مسیر نورانی و خدایی "فطرت" بازگردد ...؛
میشود، وقتی كه لب به "توبه" باز كند و "استغفار" و بازگردد به فطرت نخستین خود؛
میشود، وقتی كه لب به "توبه" باز كند كه توبه، دست یافتن به خودآگاهی است و بازگشت از عصیان به اطاعت؛ از فجور به تقوا؛ از نسیان و غفلت به ذكر و هوشیاری؛ از سیئات به حسنات...؛
میشود، وقتی لب به "توبه" باز كند و آگاه باشد از سیاهی كردارش و اراده كند و امداد الهی را بطلبد، برای ترك جدی گناهان ...، برای تصمیم جدی پای گذاردن در صراط مستقیم
كه خطر گناه، جدی است و توبه از گناه هم، واجب فوری؛
مبادا كه فرصت بگذرد و به مرز بی برگشت برسد، كه دیگر از دست توبه هم كاری برنخواهد آمد...
وَ لَیْسَتِ التّوْبَةُ لِلّذینَ یَعْمَلُونَ السّیِّئاتِ حَتّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنّی تُبْتُ أَْلآنَ... 1
پذیرش توبه برای كسانی نیست كه پیوسته مرتكب گناه میشوند و تا مرگ سراغ یكی از آنها بیاید بگوید: اكنون توبه كردم...
و هیچگاه از یاد مبر كه:
"تو شكار مرگی هستی كه گریزنده را از آن رهایی نیست.
و مرگ، تو را به طور حتم در خواهد یافت.
هشدار كه تو را در حال گناه درنیابد.
در حالی كه با خود از توبه سخن میگفتی.
اما مرگ میان تو و توبه فاصله اندازد
و خودت را هلاك كرده باشی".2
برگرفته از وبلاگ هیام : hiaam.blogfa.com
۱. نساﺀ(4) ؛ 18.
۲. نهج البلاغه، نامه 31.
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|