
04-19-2010
|
 |
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
تا روزهای غربت
تا روزهای غربت
روی دستهای بهار سبز شدی؛ مثل لبخندهای گرامی برادر بر سر نیزه، مثل آوازهای عاشقانه مادرت در کنار گهواره، مثل گرمی بی پایان دستهای تنهای پدر در قنوتهای لبریز اشک.
آمدی تا لبخندها با تو رنگ شادمانی بگیرند.
آمدی؛ روشنتر از آفتاب، زیباتر از آبشارهایی که رود را زمزمه میکنند.
بوی مهربان کربلاییات، آغوش مقدس مادرت را از عشق لبریز میکند.
تنهاییهای غمگین پدر، با تو رنگ فراموشی میگیرد.
خندههایت، امنترین زمان برای آرامش است.
سیبها به یمن آمدن تو، عاشقانه سرخ شدهاند تا رودها را پر کنند از رقصهای عاشقانه مشتاق دیدارت.
روزهای نیامده برای دیدنت شتاب میکنند. دریاها باران میشوند تا بر پنجرههای اتاق تو گریه کنند شوق دیدنت را.
سنگ صبور روزهای غربت آفتاب! حتی دیوارهای لال هم غمهایشان را پیش تو گریه میکنند.
شکوه مردانهات را روزی تمام سنگها سوگند خواهند خورد؛ روزی که سربلند از سرافرازترین گودال تاریخ، بوی برادرت را با اشکهایت به خیمهها میبری. باید تو عطر جاودانه بنی هاشم را در تالارهای سست ایمان دارالخلافه شام بپراکنی و روزی پیام جد بزرگوارت را با سر بریده برادر، از کربلا تا شام، خطبه خوانی کنی؛ در حالی که هنوز حسرت بوسههایی که بر پریشانی برادر شکوفا نشدهاند، با توست.
فرشتگان در اشکهای مقدست غسل میکنند.
تو مقدسی؛ مثل تنهایی پیامبر در غار حرا.
آمدهای تا شب ویرانههای شام را روشن کنی. آمدهای تا تنها خورشیدی باشی که بر خاک در شب مانده شام، میدرخشد.
آمدهای تنها باشی؛ تنهاتر از تنهاییهای آسیه در تالارهای کافر مصر. به روزهای مقدس سراسر تشنگی فکر میکنی؛
روزهایی تشنهتر از تشنگی سراسیمه هاجر بر خاکهای داغ بی زمزم حجاز.
آمدهای تا پرچم دار عاشورا باشی. آمدهای تا بوی غربت حیدر علیه السلام ، پس از قرنها غربت شنیده شود. آمدهای تا با تنهایی فاطمه علیهاالسلام هم قدم شوی و در غربت معصومانه تنهاترین سردار گریه کنی و آینه عشقی باشی که خورشیدهای بر نیزه را به چشمهای غفلت نشان خواهد داد. آمدهای تا تنها قاصدی باشی که همه قاصدکها را از راز سربلندترین گودال تاریخ، خبر کند و تنها گلی باشی که از عمق تشنگی لب های خشکیده فرات خبر دارد.
آمدهای تا رازدار روزهای سربلندی و شکوه باشی.
ای سبزترین میراث، ای سردار سرهای بر نیزه، ای مهربانترین صبری که خداوند به زمین و زمینیان هدیه کرده است! تو آمدهای تا عشق را برای روزهای بی کسی ما زنده نگه داری.
نوشتهی: عباس محمدی
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|