
04-19-2010
|
 |
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
زمین هم اجازه ی جسارت ندارد
زمین هم اجازه ی جسارت ندارد
دکتر قالیباف : چندی پیش برای عروسی پسر یکی از عزیزان به کرمان سفر کردم. از صبح در کرمان بودیم و تا زمان عروسی فرصت زیاد بود. با جمعی از دوستان دور هم ، از گذشته و دوران جنگ یاد می کردیم. باورش سخت بود که از لحظه آشنایی ما با هم ٢٨ سال گذشته. انگار همین چند روز قبل بود.
در میان همین حرف ها حاجی اسدی بلوتوثی را نشان داد. فیلم پیکر شهید بزرگوار علی جوزدانی را نمایش می داد که هنوز پس از گذشت سال های زیاد سالم بود انگار همین امروز شهید شده بود. پسرم گفت چنین چیزی ممکن است. اگر جنازه در مکان های خاصی باشد آسیب نمی بیند. گفتم فقط این نیست.
یکی از دوستان ما آقای محمدرضا قدیمی در عملیات والفجر یک شهید شد. جنازه این شهید بزرگوار در خط ماند و چند وقتی طول کشید تا به عقب باز گردد. وقتی جنازه را
به عقب بازگرداندند با فرد دیگری اشتباه گرفته شده بود. چون نام و نام خانوادگی و اسم پدر و همه مشخصات آن یکی بود. برای همین جنازه این شهید در تهران دفن شد. چند سال بعد جنازه آن شهید دیگر را پیدا کرده و متوجه شدند که فقط شماره شناسنامه آن ها با هم متفاوت است.
با هماهنگی هایی که انجام شد تصمیم گرفتند نبش قبر کنند و این شهید را به خانواده اش تحویل دهند. هنگامی که قبر را باز کردند دیدند جنازه این شهید سالم است انگار که همین دیروز آن را دفن کرده اند. چه جایگاهی دارند این شهدا. همانطور که امام (ره) گفت نام این افراد از روز اول در دفتر تاریخ نوشته شده . آنقدر بزرگوارند که زمین هم جرات جسارت به پیکر پاک آن ها را به خود نمی دهد. این ها بزرگ شده ی فرهنگ بسیج هستند. فرهنگ بسیجی که ریشه در نهضت حسینی و فرهنگ عاشورا دارد. فرهنگ اصیل بسیج است که اینطور انسان هایی را می پروراند. راه را گم نکنیم. بسیجی یعنی خود را ندیدن. بسیجی یعنی فقط خدا را دیدن. همین ولاغیر. اگر اینگونه بود به اعلا علییین می رسیم وگرنه چه فرقی می کند که چه اسمی روی ما باشد. همه با هم یکی هستیم. بسیج یک فرهنگ است نه فقط یک اسم.
منبع :
وبلاگ دکتر قالیباف
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|