سرنوشت شوم
نمی خواهم از آن چشم شرر بار
نگاه بی کرانم را ستانم
نمی خواهم در آغوش شبانگه
همه راز دلم را جا گذارم
زمان از جنس سنگین سکوت است
بیا تا دل به فرداها نبندیم
بیا با سرنوشت شوم شیرین
دگر باره نجنگیم و نجنگیم
نمی دانی چه سخت است سایه بانم
که من را بی گنه خورشید کردند
مرا از تو جدا کردند، افسوس
مرا تسلیم بخت بید کردند
نمی دانی چه سخت است رسم خواهش
که بار بردباری می کشاند
تمام برگه های دفترم را
به گورستان ظلمت می نشاند
چرا این دست های سبز سبزم
ز لمس صورت سرخت جدا است
مگر ما با چنین دنیا چه کردیم
که ما را این چنین حسرت سزا است
من از بیگانگی ها گم شدم عشق
به شوق آشنایت پرکشیدم
نمی دانی چه سخت این سقوطی
که نقشش را به دشمن می کشیدم
مرا بی تو توان مرگ هم نیست
توان چیدن گلبرگ هم نیست
مرا بی تو نمی دانم چه گویند
که بی تو نام من بیرنگ هم نیست
بیا با این ستاره آشنا شو
که دست من ز دامان تو کوتاست
نمی دانی نفس های سیاهی
برای صبحگاهانم چه زیباست
نمی دانی چه سخت است سایه بانم
سکوت سینه ای از عشق لبریز
بنوش از شعر شب هنگام چشمم
نوای عشق و دنیایی به هم ریز
نمی دانی چه سخت است سایه بانم
که من را بی گنه خورشید کردند
مرا از تو جدا کردند، افسوس
مرا تسلیم بخت بید کردند
زمان از جنس سنگین سکوت است
بیا تا دل به فرداها نبندیم
بیا با سرنوشت شوم شیرین
دگر باره نجنگیم و نجنگیم
سپیده ترابی فر
|