گر چه از فاصله ماه به من دور تری
ولی انگار همين جا و همين دور و بری
ماه می تابد و انگار تويی می خندی
باد می آيد و انگار تويی می گذری
شب و روز تو ـ نگفتی ـ که چه سان می گذرد
می شود روز و شب اينجا که به کندی سپری
*
گر چه آنجا کمی از فصل زمستان باقی ست
و هنوز از يخ و برفاب ولنجک اثری
باز بگذار در و پنجره ها را امشب
باد می آيد و می آورد از من خبری
خبری تازه که نه يک خبر سوخته را
باد می آورد از فاصله دور تری
خبر اينقدر قديمی ست که هر پير زنی
خبر اينقدر بديهی ست که هر کور و کری
می تواند که به ياد آورد و بشنودش
تو که خود فاعل و مفعول و نهاد خبری
__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان آرام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
|