دلی دارم پر از آتش بزن بر وی تو آبی خوش
نه ز آب چشمه جیحون از آن آبی که تو داری
به خاک پای تو امشب مبند از پرسش من لب
بیا ای خوب خوش مذهب بکن با روح سیاری
چو امشب خواب من بستی مبند آخر ره مستی
که سلطان قوی دستی و هش بخشی و هشیاری
چرا بستی تو خواب من برای نیکویی کردن
ازیرا گنج پنهانی و اندر قصد اظهاری
چه کوتاه است پیش من شب و روز اندر این مستی
ز روز و شب رهیدم من بدین مستی و خماری
مرا امشب شهنشاهی لطیف و خوب و دلخواهی
برآوردهست از چاهی رهانیده ز بیماری
در این دل موجها دارم سر غواص میخارم
ولی کو دامن فهمی سزاوار گهرباری
دهان بستم خمش کردم اگر چه پرغم و دردم
خدایا صبرم افزون کن در این آتش به ستاری
__________________
There's a fire starting in my heart
Reaching a fever pitch and
It's bringing me out the dark
Finally I can see you crystal clear