توتم و تابو - قسمت 2
توتم و تابو - قسمت 2
اكنون به ذكر نمونه ای از اعتقادات توتمی می پردازیم:
آئین شینوتئیسم كه هم اكنون نیز در میان ژاپنیها رایج است. در شینتو قدیم تعداد خدایان زیادی موجود بود. از قبیل ارواح و نفوس، امپراطور ، درخت، گیاه، صخره، حیوانات و ... همچنین ارواح مردگان خیلی مقدس بودند. یكی از كتابهای مقدس این آئین (نیهونگه) میباشد كه در آن از خدایان آسمان، حفاظت و نگهبانی ، بركت و حاصلخیزی نام برده شده است. اینان نیز الهه مذكرو مونث داشتند و همچنین الهه خورشید، آئین شینتو بعدها با ورود آئین كنفسیوس و دیگر آئینها دچار تغییر گشت و خدایان دیگری نیز به این جمع اضافه شد. از جمله دستورهای آئین جدید تقدیس و پرستش نیاكان و تكریم امپراطور می باشد.
فروید با بررسی آثار مردم شناسانه فریزر و رابرتسون اسمیت، یكی از ویژگی های بنیادین قبایل مورد بررسی در استرالیا (قبایل ملانزی – پولینزی – مالزی ) را ممنوعیت شدید ازدواج با محارم میداند. او میگوید : «این قوم چنان از زنای با محارم وحشت دارند كه اگر ببینند حیوان اهلی مرتكب آن شده آن را تنبیه میكنند.» فروید بانگاهی روان كاوانه به این پدیده آن را ناشی از احساس گناه یا عقده ادیپ میداند كه پسر یا پسران با كشتن پدر نخستین خود به آن مبتلا شدند.
آنی میسم :
این آئین بمعنی قائل بودن روح یا نفس مستقل برای هر چیز میباشد. این آئین را بسختی میتوان از نمونه های شبیه مثل مانا و تابو مشخص كرد. در آنی میسم ارواح و نفوس نقش اساسی عالم را برعهده دارند و جهان آكنده از ارواح و انفس موذی و مفید است. آنیمیستها معتقدند رودی كه درجریان است بادی كه می وزد آبشاری كه زمزمه میكند، تاریكی اسرارآمیز شب و ... همگی دارای ارواح و انفسند. سحر و جادو در آنیمیسم به منزله فنون جنگی می تواند بكار رود برعلیه ارواح موذی.
فروید دو مشكل در رابطه با نظریه خود بیان كرده است:
1-او اذعان دارد كه استدلالش بر بینش فرض «وجود یك ذهن جمعی با همان فرایندهای روانی فرد» پا گرفته است. زیرا او فرض میكند كه احساس گناه اولیه در نسل هایی كه هزاران سال با عمل پدركشی و حتی با آگاهی از این اقدام فاصله دارند همچنان فعال میماند. پس باید نوعی ذهن جمعی وجود داشته باشد كه امكان استقرار و بسط فرایندهای روانی از نسلی به نسل بعدی را فراهم سازد. او دو امكان را مطرح میسازد : امكان به ارث رسیدن تمایلات روانی كه در هر حال برای فعلیت یافتن به نوعی محرك در زندگی فرد نیاز دارد و امكان اینكه نسل جدید حتی از فرایندهای روانی پنهان و تغییر شكل یافته ، سنتها، آداب و رسوم و انتقالات فردی به جا مانده از رابطه اولیه با پدر، به شكل ناخودآگاه برخوردار باشد.
2-دشواری دوم از تجربه روانكاوی نتیجه میگیرد: در اكثر موارد احساس گناه یك بیمار رواننژند نه بر پایه یك رویداد واقعی بلكه براساس یك رویداد روانی و یك واقعیت روانی استوار است. به همین دلیل از نظر فروید این امكان وجود دارد كه صرف كشش خصمانه نسبت به پدر، صرف وجود پندار آرزومندانهای دایر بر كشتن و خوردن او برای ایجاد آن نوع واكنش اخلاقی كه توتم باوری و تابوها از دل آن بیرون آمده كافی بوده است.
از دید كارل گوستاو یونگ، فروید در بحث از روان شناسی اجتماعی همچنان همان دكتر روانكاوی است كه با افراد و مسائل آنها دست به گریبان است و تحقیق در باره شالوده های معرفت روان شناختی كه متضمن پژوهش تاریخی است در حیطه كاری او نیست فروید صرفاً با سرسری گذشتن از روان شناسی تطبیقی، دوره های پیش تاریخی و تصوری برای روان ترسیم می كند كه بسیار نامعین و بعید است. از دید یونگ آشكار است كه روان انسان به «حوزه ذهنی و تنگ شخصیت فردی» محدود نمیشود بلكه بالاتر از آن، در پدیده های روانی جمعی نیز كه چنانكه از مفهوم فرامن فروید پیداست – خود فروید هم دست كم به طور اصولی از وجود آن آگاه بوده است ریشه دارد.
شباهت وسواس و تابو
فروید با بهره گیری از تجربیاتی كه در زمینه رونكاوی دارد به مشابهت هایی میان رسم های تابویی و عوارض بیماری روانی وسواس پی میبرد و براین پایه می گوید كه تابوها در آغاز از ممنوع شدن تمنیات و اعمال غریزی – ممنوعیت هایی كه نسل پیشین انسان های اولیه با خشونت تمام بر نسل بعدی تحمیل كرده است – پا گرفتهاند. این فرضیه روشن میكند كه چرا انسان در قبال آنچه تابو ممنوع ساخته است ایستاری دوپهلو دارد. چه به طور غریزی انسان پس از تحمیل شدن تابو، ناخودآگاه سودایی خوش تر از زیرپا گذاشتن تابو ندارد. آن قدرت جادویی كه انسان برای تابو قائل است و كشش و گیرایی تابو همه حاصل وسوسه انگیزی آن و نیز ظرفیتی است كه تابو برای برانگیختن كششهای غریزی و ناخودآگاه انسان دارد. از همین رو، برای محترم ماندن تابو به مقاومت آگاهانه فوقالعادهای نیاز است كه خود از قداست تابو، تاكید مكرر بر زیرپا گذاشتن آن و نیز كیفر شدیدی كه برای نقض كنندگان آن در نظر گرفته شده است مایه میگیرد.
بعضی از افراد برای خودشان معنای تابوئی ابداع میكنند و با همان دقت و شدتی كه انسان ابتدائی و وحشی، محرمات قبیله خود را رعایت میكند و به آن پایبند هستند. اگر اینگونه اشخاص را بیماران روانی مبتلا به اختلال وسواس بخوانیم متوجه خواهیم شد كه عنوان بیماری «تابو» برای آنها مناسب است. البته شباهت بین تابو و اختلال روانی وسواس ممكن است صرفا ظاهری و فقط مربوط به نشانه های بیماری باشد بی آنكه شامل ماهیت آنها گردد. اولین و جالب ترین شباهت بین تابو و پرهیزهای ناشی از وسواس آنست كه این پرهیزها نیز مانند تابو، دلایل روشنی برای بیمار به همراه ندارند و منشاء آنها مرموز است. پرهیزهای مذكور روزی به وجود آمدهاند و از آن زمان فرد به سبب اضطرابی مقاومت ناپذیر به فشار و سلطه آنها ناگزیر تن داده است. پرهیزهای ناشی از وسواس همانند تابوها، استعداد زیادی برای جابجا شدن دارند و در یك مجموعه معین برای بسط یافتن از یك موضوع به موضوعی دیگر از جمیع طرق ممكن استفاده می كنند.
نهی های ناشی از وسواس نیز مانند معناهای تابویی در زندگی بیماران ، محرومیتها و محدودیتهایی فوق العاده را سبب میشود ولی برخی از این نهی ها را میتوان از میان برداشت.
حال وجوه شباهت بین عادات و رسوم تابو از یك طرف و علائم اختلال وسواس را از طرف دیگر خلاصه می كنیم :
-فقدان علت و دلیل منطقی برای منع و پرهیز
-پا گرفتن آنها برحسب ضرورت درونی
-سهولت جابجا شدن و سرایت كردن
-وجود اعمال و قواعد تشریفاتی ناشی از منعها
مثلا فردی كه دارای وسواس شستن دستها است از نسبت دادن دلیل منطقی برای آن عاجز است اما آن را به عنوان یك عمل ضروری واجب می داند و تشریفاتی را برای آن قائل است. مكانیزم شكل گیری اختلال وسواس ذكر شده بدین صورت است كه شخص در گذشته به انجام كاری پرداخته یا میل زیادی داشته است كه عوامل نهی كننده قوی جلوی آن را گرفتهاند و مانع از تحقق آن شدهاند. نهی مورد قبول قرار گفته است ولی با توجه به ساختار روانی منع قادر به از بین بردن میل نبوده و فقط آن را وا پس رانی كرده است از طرف دیگر عوامل نهی كننده نیز پایدار هستند چون اگر پایدار نباشند میل نهی شده در جهت ارضاء به هشیاری وارد خواهد شد در این صورت است كه رفتاری از فرد سر می زند كه این رفتار حاكی از دوگانگی عاطفی در فرد است و میل به انجام كار مطلوب خود را تبدیل به شستن دستها كرده و از طرف دیگر عامل ناهی فرد را از این عمل باز
میدارد چون ناهشیار از ماهیت عمل آگاه است ولی فرد ماهیت آن را نمیداند و دلیل منطقی برای آن نمییابد. ولی قبل از شستن دستها سعی در مقاومت دارد كه این امر برای وی تنشزا و استرسآور است. یعنی فرد وسواسی از عمل وسواسی خود دائم شكوه دارد و این امر نیروی روانی وی را از بین برده و فرد را فرسوده میكند در این صورت است كه فرد وسواسی به روانشناس مراجعه می كند تا این مشكل را از بین ببرد. اصولاً اساس اضطراب بر روند فوق تكیه دارد و گاهی این تنش ناشی از تعارض موجب كمر درد، پا درد، درد در ناحیه ساق پا، پشت سر و گردن و ... بدون هیچ علت فیزیولوژیكی و بیحسی اندام ها (هیستریا) یا بیماری های سایكوسوماتیك (مشكلات گوارشی ، قلبی، حتی در بعضی موارد بینایی و ...) خواهد شد. از بین رفتن قوای جسمانی و كسالت روانی و بی حالی و خستگی مداوم نیز می تواند بخاطر صرف انرژی فرد در جهت مقاومت در موارد تعارض باشد. در اینجا نیز به احتمال بسیار قوی منشاء تعارض و دوگانگی رفتار نسبت به یك عمل كه تابو است می باشد كه شخص با این عمل یا فكر به آن به طور ناهشیار خود را مستوجب مجازات می داند.
حال با این تفاسیر می توان گفت تابوهایی كه گفته شد فرد برای خود بصورت ابتكاری می سازد می تواند عاملی باشد تا فرد را از لحاظ روانی فرسوده كند. بنابراین می توان با شناخت این تابوها كه عمدتاً ریشه در دوران كودكی و قوانین منعهایی است كه خانواده به طور غیرمنطقی برای كودك وضع می كنند، بهداشت روانی را تا حد زیادی حفظ و ترمیم كرد. در غیراینصورت بعد ازمدتی فرد رو به استفاده بیش از حد از مكانیزمهای دفاعی كرده و قوای روانی و حتی جسمانی خود را از بین برده و فرسوده می شود، در این هنگام شخص آمادگی كامل برای ابتلا به بیماریهای روانی و روان تنی پیدا كرده و دچار آن خواهد شد.
__________________
سوال نکن تا به تو دروغ نگویند
|