نمایش پست تنها
  #38  
قدیمی 04-27-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض



راه به راه


چقدر دلم برای عبور از خوابِ اين همه ديوار گرفته است!
هيچ وقتی از اين روزگار
من اين ديوارهای بی دريچه را دوست نداشته‌ام!
هيچ وقتی از اين روزگار
من اين همه غمگين نبوده‌ام.
راستش را بخواهيد
زادرود من اصلا شب و ديوار و گريه نداشت،
ما همان اوايلِ غروبِ قشنگ
رو به آسمانِ آشنا می‌رفتيم وُ
صبح زود
باز با خودِ آفتاب، آشناتر برمی‌گشتيم،
لحافِ شب از سوسوی ستاره سنگين بود
ما خوابمان می‌برد
ما ميان همان گفت و لطفِ خدا خوابمان می‌برد،
ما ارزشِ روشنِ رويا را نمی‌دانستيم
کسی قطره‌های شوخ باران را نمی‌شمرد
ما به عطر علف می‌گفتيم: سبز!
طعمِ آسمانیِ آب هم آبی بود
و ماه، بلورِ بی‌اعتنا به ابر،
که برای تمام مسافرانِ پا به راهِ نور ترانه می‌خواند.
ما هم به ديدنِ باران و آينه عادت کرده بوديم
يکی‌يکی می‌آمديم
بعضی کلمات را از سرشاخه‌های تُردِ زمان می‌چيديم
بعد حرف می‌زديم، نگاه می‌کرديم
چَم و رازِ لحظه‌ها را می‌فهميديم،
تا شبی که ناگهان آينه شکست
و سکوت
از کوچه‌ی خاموشِ کلمات
به مخفی‌گاهِ گريه رسيد.
حالا سهم من از خواب آن همه خاطره
چهل سال و چند چم و هزار راز ناگفته است،
حالا برو، يعنی اگر برويم بهتر است،
صبح، ساکت است
ديوارها، بی‌دريچه
تو در کنج خانه و من رو به راهی دور ...!


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید