نمایش پست تنها
  #43  
قدیمی 04-27-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض



پس چرا اين همه دير!؟


بی‌پرده بگويم
دلم می‌خواهد از پشت اين پرده بپرسم
مگر مُرده‌ی ماه را به خانه آورده‌اند
که اين همه غمگين به آسمان نگاه می‌کنيد؟!
اما می‌ترسم
من از اعتمادِ برهنه به آسمان می‌ترسم.


عجيب است
ميان اين همه شدآمدِ عادی
من از هر سویِ اين صفوفِ آشنا که نگاه می‌کنم
فقط رخسارِ خسته‌ی مردگانِ خويش را می‌شناسم!


حس می‌کنم بايد به کوچه بيايم
می‌آيم و باز در ازدحامِ آدميان زاده می‌شوم
زاده می‌شوم از عطرِ بوسه
از خوابِ آينه
از سکوتِ ستاره ...!
من اين عطرِ آشنا را می‌شناسم!
من از جست‌وجوی تو در باد ... بُريده‌ام "ری‌را"!
بالاخره يک جوری به من بگو
بگو اين همسايه‌های ساکتِ غمگين چرا
با دعای مُبهم‌شان در دل
رو به نقطه‌ای ناپيدا نگاه می‌کنند!


از پشتِ پرده به کوچه نگاه می‌کنم
سايه‌سارِ مسافرانی از دور پديدار می‌شود.


تمامِ کسانِ ما
دارند به خانه برمی‌گردند
برگشته‌اند،‌ می‌آيند
آشنايان خويش را
از عطرِ گريه‌هاشان بازمی‌شناسند،
کنارشان می‌نشينند
و تا صبح ... از صبح و از ستاره می‌گويند،
و دوباره باز با همان جامه‌های سفيد
به خوابِ خاک برمی‌گردند.


کوچه تا انتهای زمين خلوت است
از پشت پرده به کوچه نگاه می‌کنم.


هنوز يک نفر آنجاست،
هنوز يک نفر آنجا
دارد از جنسِ صبح و سکوتِ ستاره نگاهم می‌کند!


پس چرا اين همه دير ...!؟


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید