
04-27-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ملايک شبنمها
شبی پيش از اين بود
که با چند چراغِ روشن وُ
دامنی از بوی باران و زنبق آمدند،
از همين کوچهی رو به آسمان گذشتند
رفتند مرغِ خوابآلودِ ماه را با خود بردند
مَرهمِ صبح وُ
خوابِ فاخته را با خود بردند
و گفتند شما لياقتِ علاقه به رويایِ آينه را نداريد!
ما به خود آمديم
خواب از سَرِ ستاره پريد وُ
هوا روشن شد،
اما ديگر نه جای پای کسی پيدا بود و
نه بوی پيراهن مسافری ...!
فقط از لهجهی خيسِ گريههاشان فقط
همين شبنمهای شعلهور باقیست.
آنها آمده بودند
يکی دو پنجه سهتار وُ
ترانهی روشنی از ستاره بشنوند.
ساعتی مانده به صبحِ سنبله بود
که از آسمانِ ابریِ آبان خبر آوردند
راه بيفتيد
روياها و هر چه از دريا داريد برداريد
ملايکِ غمگينِ قصهگو میگويند
بايد از آبهای همان سویِ بیافق گذشت،
ورنه راهمان دور وُ
ترانههامان ... تلخ!
حالا کافیست
کمی رو به جانبِ باغهای بالایِ آسمان بنگريد
ردِپايشان هنوز
بَر بُرادههای نور و گريههای ما پيداست.
حالا راهِ عزيزانمان دور وُ
خاطراتشان که همين هوا ...!
و ما به همين هوا
کنارِ ساحلِ نزديک،
نزديکِ غمگينترين ملايکِ اين قصه مینشينيم
و تنها روزها، هفتهها وُ
سالهای بیشکايت خويش را مرور میکنيم،
شايد روزی کبوتری بيايد وُ
خطی، خبری ...
خط و خبری بايد!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|