بگذرم گر از سر پيمان
مي کشد اين غم دگر بارم
مي نشينم شايد او آيد
عاقبت روزي به ديدارم
روزها رفتند و من ديگر
خود نمي دانم کدامينم
آن من سر سخت مغرورم
يا من مغلوب ديرينم؟
آه من هم زنم،زني که دلش
در هواي تو مي زند پر و بال
دوستت دارم اي خيال لطيف
دوستت دارم اياميدِ محال
در مني اين همه ز من جدا
با مني و ديده ات به سوي غير
بهر من نمانده راه گفتگو
تو نشسته گرم گفتگو ي غير
غرق غم دلم به سينه مي تپد
با تو بي قرار و بي تو بي قرار
واي از آن دمي که بي خبر ز من
برکشي تو رخت از اين ديار
سايه ي توام به هر کجا روي
سر نهاده ام به زير پاي تو