
05-01-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
چشم در برابر چشم
غلامحسين ساعدي
4
(سقط فروش: چي چي يه؟
(حاكم: ميله دوكه، دوك نخ ريسي. از اينام مي فروشي؟
سقط فروش با تواضع و خشنودي.
(سقط فروش: بله قربان، بله، البته كه از اينام ميفروشم.
مي خندد.
حاكم با تشر.
(حاكم: چشمشو در آر!
جلاد هجوم مي آورد و سقط فروش را دنبال مي كند.
(جلاد: ديگه گناهت ثابت شد و كارت تمومه. اگه توا ون ميله لعنتي رو به اين
عجوزه مفلوك و درمانده نفروخته بودي، هيچوقت چشم اون جوون
معصوم و ناكام از كاسه در نمياومد.
خنجر به دست، سقط فروش را دور صحنه تعقيب ميكند.
سقط فروش در حالي كه دور صحنه و حاكم و ديگران ميدود، با التماس فرياد ميزند.
(سقط فروش: قربان، قربان، فدايت گردم. نذار منو بگيره، به من رحم كن، نذار منو
بگيره، نذار منو بگيره.
پاهاي حاكم را از پشت بغل ميكند.
من ازش مي ترسم. من ازش ميترسم.
مي لرزد.
(حاكم: پس پدرسوخته بيهمه چيز، چرا وقتي اين آلت قتاله رو ميفروختي از
هيچ چي نميترسيدي؟
(سقط فروش: من اونو واسه نخ ريسي فروخته بودم قربان، نه براي چشم
درآوردن.
(حاكم: با اين بهانه ها بخشوده نميشي. مي فهمي؟
(سقط فروش: چرا فدايت شوم؟ من تا امروز، با دوا و درمان، هزاران چشم معيوب
را خوب خوب كردهام و هيشكي در عوض يه چشم بهم پاداش نداده، حالا كه يه همچو وضعي پيش اومده، مي خواهين چشم منو در بيارين؟ تازه، گناهكار اصلي من نيستم قربان. گناهكار اصلي اون آهنگر ملعونه كه شب و روز نشسته و از اينا درست ميكنه.
(حاكم: آهنگر؟
(سقط فروش: بله قربان، آهنگر! همه اين كارها، همه اين جنايتها زير سر اونه.
(حاكم: بسيار خب، بسيار خب.
رو به جلاد.
به حال ما چه فرق ميكنه كه سقط فروش باشه يا آهنگر. بله؟
(جلاد: اصلاً فرق نميكنه قربان.
حاكم در حالي كه روي نيمكت لم ميدهد.
(حاكم: آهنگر حاضر بشه!
جلاد جلو صحنه ميآيد و درنقش نقال، خرامان خرامان راه
ميرود.
(جلاد) فرستاده حاكم جلو دكان آهنگر ميرسه. از اين همه آمد و رفت خسته
شده، اخمهاش تو همه. آهنگر پشت كوره مشغوله و داره ميله، آره از همين ميلهها درست ميكنه.
جلاد با صداي مأمور.
(جلاد) هي پيرمرد خنزر پنزري! يا الله رها كن و راه بيفت!
جلاد با صداي خود.
آهنگر برميگردد و فرستاده حاكم را ميبيند، چكش و گيره را رها
ميكند و پيشبند چرمي را باز ميكند و دور مياندازد و با لبخند جلو ميآيد.
جلاد با صداي آهنگر.
(جلاد: راه بيافتم؟ كجا راه بيافتم؟
جلاد با صداي مأمور.
(جلاد: حضرت حاكم آشي برات پخته كه يه وجب روغن روش وايستاده.
جلاد با صداي آهنگر.
(جلاد: جدي ميفرماييد؟ بنده كه قابليت چنين لطف و احساني را ندارم.
جلاد با صداي مأمور.
(جلاد: خودتو به خريت نزن مرتيكه خرفت، زود بجنب كه حضرت حاكم
منتظرند.
جلاد با صداي آهنگر.
(جلاد: اطاعت ميشه قربان، ولي ممكنه بفرماييد كه چه كاري با من دارند؟
جلاد با صداي مأمور.
(جلاد: ميخوان چشمتو در بيارن بيچاره، زود باش و معطل نكن.
جلاد با صداي آهنگر.
(جلاد: چشم منو، براي چي؟
جلاد با صداي مأمور.
(جلاد: به خاطر اون چيزايي كه داري ميسازي.
جلاد با صداي آهنگر بعد از خنده بلند خوشحالي.
(جلاد: به به، چه افتخاري بالاتر از اين؟ يك عمر تمام آرزوي چنين ساعتي
را ميكردم. لحظهاي اجازه ميخواهم كه اين يه جفت چشم ناقابل را كه قرار است فداي حضرت حاكم شود زينتي بدهم و راه بيافتم.
جلاد در حال قدم زدن.
(جلاد: لابد ميدانيد كه تنها چشم گاو و گوسفند قرباني را سرمه ميكشند.
آهنگر وارد ميشود. تعظيم بلند بالايي ميكند و خطاب به حاكم.
(آهنگر: گناهكار آماده مجازات است، حضرت حاكم!
به خاك ميافتد روي دست و پا ميخزد و خود را به حاكم
ميرساند و پاهاي حاكم را ميبوسد و صورت به خاك ميمالد، با همان حال برميگردد و خود را به جلاد ميرساند. تمام حاضرين با تعجب او را نگاه ميكنند. آهنگر تا پيش پاي جلاد ميرسد، سرش را بالا ميگيرد و با استغاثه.
در آر! در آر! در آر!
(جلاد: در آرم؟ چي چي رو درآرم؟
(آهنگر: هر دوتا رو، هر دو چشممو!
حاكم نزديكتر ميآيد.
(حاكم: اين ديوونه كيه؟
(آهنگر: آهنگر جنايتكاري كه بايد به جزاي گناهانش برسه تا عدالت واقعي
اجرا بشه.
(حاكم: پس آهنگر تويي؟
(آهنگر: بله قربان، بله، من رو سياهم.
(حاكم: مطمئني كه واقعاً گناهكاري؟
(آهنگر: بله قربان، اطمينان كامل دارم.
(حاكم: اين اطمينان را ازكجا پيدا كردهاي؟
(آهنگر: از اراده حضرت حاكم!
(حاكم: اراده من؟
(اهنگر: حضرت حاكم اراده فرمودهاند كه من گناهكارم. پس حتماً گناهكارم و جز اين هم نيست.
(حاكم: به اين حرف ايمان داري يا نه؟
(آهنگر: ايمان راسخ دارم. درايت و روشن بيني حضرت حاكم هيچوقت به اشتباه نميرود.
(حاكم: با اين حساب در گناهكاري تو هيچ شكي نيست؟
(آهنگر: درسته قربان!
با التماس رو به جلاد.
پس در آر، در آر، در آر! خواهش ميكنم، تمنا ميكنم. منتظر چي هستي؟ دست به كارشو!
(جلاد: اجازه ميفرماييد قربان؟
حاكم جلو ميآيد و جلاد عقب ميرود.
(حاكم: از لطف و كرم ما خبر داري يا نه؟
(آهنگر: مثل روز بر همگان روشن است.
(حاكم: چرا طلب بخشش نميكني؟
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|