
05-01-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
چشم در برابر چشم
غلامحسين ساعدي
5
(آهنگر: طلب بخشش چي؟ گناهي است كه مرتكب شدهام و بايد به عقوبت
برسم.
(حاكم: خيال نميكني كه بعدها پشيمان شوي؟
(آهنگر: هيچوقت پشيمان نخواهم شد. فقط… فقط ممكنه تأسف بخورم كه…
(حاكم: تأسف چي؟
(آهنگر: كه ديگر نميتوانم براي ايلخي حاكم نعل بسازم، و يا شمشير
سردارانش را صيقل دهم و براي زندانيان بيشمارش غل و زنجير درست كنم.
(حاكم: چرا نتوني؟
(آهنگر: براي اين كارها يك جفت چشم لازم است حضرت حاكم!
حاكم به فكر ميرود و بعد با صداي بلند.
(حاكم: با اين حساب كه نميشه چشم تو رو درآورد؟
(آهنگر: چرا قربان، خيلي هم راحت ميشه درآورد.
(حاكم: پس اين كارارو كه گفتي كه بكنه؟
(آهنگر: اين كارارو؟ كس ديگهاي نميشناسم.
(حاكم: و اگه چشم تو رو درنيارم قضيه قصاص چطور ميشه؟
(آهنگر: قربان، چقدر فراوونه چشم بيمصرف، يكيشيو در آرين، همه چي
درست بشه.
(حاكم: كوش؟ نشون بده ببينم.
آهنگر فكر ميكند و يك مرتبه.
(آهنگر: چشم راست جناب ميرشكار.
(حاكم: چشم راست ميرشكار؟ ميرشكار من؟
(آهنگر: بله قربان، چشم راست ميرشكار شما.
(حاكم: تو از كجا خبر داري كه چشم راست ميرشكار من، بيمصرفه و به
درد نميخوره؟
(آهنگر: همه خبر دارن قربان، مگه نديديد كه جناب ميرشكار موقع شكار،
چشم راستش را ميبندد و با چشم چپ نشانه ميرود و ماشه را
ميچكاند؟
اداي در كردن تفنگ.
(حاكم: ها! پس اينطور! كه اين طور!
در حال قدم زدن.
تا حالا ما خبر نداشتيم كه چشم راست ميرشكار ما بيفايده است، بسيار خب!
يك مرتبه از راه رفتن ميماند و فرياد ميزند.
ميرشكار! ميرشكار!
جلاد جلوي صحنه ميآيد و در نقش نقال.
(جلاد: جناب مرشكار دمدمههاي ظهر تنور شكم را از كباب تيهو انباشته و
خواب غيلوله مفصلي كرده، و بعد از خواب بيدار شده، توي حمام مشت و مال مفصلي داده. چند گيلاس شربت مقوي سركشيده، ساعتي در برابر افتخارات بيشمارش ايستاده و خوش خوشانش شده، حال پاي آينه نشسته و با يك قيچي عظيم پاي سبيلهايش را ميزان ميكند كه ناگهان فرستاده حاكم در ميزند.
جلاد با صداي ميرشكار.
(جلاد: چه كسي اجازه دخول ميخواد؟
جلاد با صداي مأمور.
(جلاد: فرستاده حضرت حاكم؟
جلاد با صداي ميرشكار.
(جلاد: بيا تو كه حتماً خبر خوشي داري!
جلاد با صداي خود.
(جلاد: مأمور باادب فراوان وارد ميشود.
جلاد با صداي مأمور.
(جلاد: حضرت حاكم، جناب جلالت مآب ميرشكار باشي را احضار
فرمودهاند.
جلاد با صداي ميرشكار به شدت ميخندد.
(جلاد: هاي جانميها، بازم يك مدال ديگه، يك افتخار ديگه!
جلاد با صداي خود.
(جلاد: و آنوقت در يك چشم به هم زدن خود را آماده ميكند.
جلاد با صداي ميرشكار.
(جلاد: تا دير نشده راه بيفتيم.
ميرشكار با بند و بساط و لباس شكار، مدالهاي رنگ وارنگ، تنفگ به دست وارد ميشود و تعظيم ميكند.
(ميرشكار: ميرشكار آماده خدمت است.
(حاكم: سلام بر تو ميرشكار عزيز.
نزديك ميشود.
اميدوارم كه امروز هم مثل همه روزهاي ديگر، از جان و دل آماده خدمت و جانبازي باشي.
(ميرشكار: چنين است كه حضرت حاكم ميفرمايند.
حاكم سر تا پاي ميرشكار را برانداز ميكند.
(حاكم: به به، به به، خيلي مجهز و با ساز و برگ شكار خدمت ما رسيدهاي!
(ميرشكار: خيال كردم حضرت حاكم باز هوس يك تذرو چاق يا يك كبك درشت و يا حداقل يك بز كوهي جوان و پر خوني را كردهاند.
(حاكم: البته، ما هميشه هوس و اشتهاي اين چيزهاي خوب و لذيذ را داريم. اما اين بار هوس چيز ديگري كردهايم!
(ميرشكارک هوس چي قربان؟
(حاكم: هوس يك چشم!
(ميرشكار: چشم چي، قربانت گردم؟
(حاكم: يك چشم بيمصرف.
(ميرشكار: چشم بيمصرف؟ چشم بيمصرف! خب قربان، چشم يك شير افراشته يال را، يا چشم يك شاهين تيز بال را؟
(حاكمک چشم يك حيوان دو پا را، ميرشكار!
(ميرشكار: چشم يه حيوون دو پا؟
دور و برش را نگاه ميكند و بعد يك مرتبه انگار متوجه مطلب شده با لبخند.
ولي، ولي اين كار از عهده جناب جلاد باشي ساخته است.
(حاكم: بله، درسته، اتفاقاً تنها از عهده اين مرتيكه الدنگ بر ميآيد.
ميرشكار با سينه جلو داده.
(ميرشكار: چاكر چه خدمتي ميتواند انجام دهد؟
(حاكم: يك فداكاري كوچك! تا عدالت واقعي اجرا شود.
(ميرشكار: از جان و دل آمادهام سرور بزرگوار.
حاكم رو به جلاد.
(حاكم: بسيار خب، خر شو بچسب!
جلاد خنجر ميكشد با لبخند و تعظيم كنان به ميرشكار نزديك ميشود. ميرشكار عقب عقب ميرود.
(جلاد: جناب ميرشكار! جسارتاً زانو بزنيد.
(ميرشكار: زانو بزنم؟ براي چي زانو بزنم؟
(جلاد: ميخواهم اين لنگ را به گردن مبارك ببندم.
(ميرشكار: براي چي؟
(جلادک چشم راست حضرتعالي لازمه.
ميرشكار وحشت زده به حاكم پناه ميبرد.
(ميرشكار: قربان! قربان! چشم راست من؟ براي چي چشم راست من؟
(حاكم: جناب ميرشكار، مگه تو با عدالت موافق نيستي؟
(ميرشكار: ولي چشم راست من كه كاري نكرده؟
(حاكم: درسته، درسته، ولي چون تنها چشم بيمصرف، چشم راست تست، به ناچار چاره ديگري نيست.
(ميرشكار: چشم راست من بيمصرفه؟ كي گفته بيمصرفه؟
(حاكم: همه باخبرند ميرشكار، مگر يادت رفته كه موقع شكار چگونه چشم راستت را ميبندي و با چشم چپ هدف را نشانه ميگيري؟
(ميرشكار: درسته قربان، ولي موقعي چشم راستم را ميبندم كه شكار پيدا شده،
در تيررس قرار گرفته. اما براي پيدا كردن شكار كه هر دو چشم
لازمه.
(حاكم: يعني ميخواهي بگي كه چشم راست تو بيمصرف نيست؟
(ميرشكار: همين طور است قربان.
حاكم عصباني.
(حاكم: پس با اين حساب، ما نميتونيم يه دونه چشم دربياريم و خيال خودمان را راحت كنيم؟
(ميرشكارک چرا قربان، چه فراوون آدمهايي كه اصلاً چشم به درد كارشون نميخوره.
(حاكمک چطور همچو چيزي ممكنه؟
(ميرشكارک ممكنه قربان، ممكنه!
(حاكمک مثلاً؟
(ميرشكارک مثلاً نيزن بارگاه حضرت حاكم!
(حاكمک به چه دليل چشم نيزن بارگاه ما بيمصرفه و به درد كارش نميخورد؟
(ميرشكار: به اين دليل كه ايشان موقع نوازندگي و هنرنمايي هر دو چشم را ميبندند.
(حاكم: براي چي چشمها را ميبندد؟
(ميرشكارک براي اين كه با چشم بسته بهتر ميشود ني نواخت.
(حاكمک بستن چشم چه ربطي داره به خوب نواختن ني؟
(ميرشكار: دليل اين كار روشن نيست. شايد در اين مسئله حكمتي نهفته است كه تا
امروز بر همگان روشن نشده، اما يك نكته را نبايد فراموش كرد.
با لحن قاطع و آرام.
بهترين نوازندهها در تمام دنيا، هميشه از هر دو چشم كور بودهاند.
(حاكم: پس با اين حساب اگر ما هر دو چشم او را در بياوريم، علاوه بر اجراي عدالت، خدمت بزرگي هم در حقش كردهايم.
رو به جلاد.
نظر تو چيه مرتيكه؟
(جلاد: عدالت ما اجرا شده، و هم هنر هنرمند بارگاه حضرت حاكم،
شكوفانتر و پربارتر ميشود.
(حاكم: پس گوشاتو وا كن و خوب بشنو! وقتي نوازنده به حضور ما رسيد، هيچ نوع بگو مگو و بحث و جدلي با او نخواهيم داشت، هيچ نوع استدلال وبرهاني را نخواهيم پذيرفت، و اصلاً ضروري نيست كه هنرمند احمق ما لزوم چشم را براي حرفه و هنر خود واجب بداند و براي ما دليلتراشي كند. بنابراين تا به حضور ما رسيد و شروع به هنرنمايي و نواختن ني كرد، بيهيچ گفتگويي هر دو چشم او را از چشمخانه بيرون ميكشي و هنر او را اعتلا ميبخشي و در ضمن ما را هم راحت ميكني.
جلاد جلوي صحنه ميآيد و در نقش يك نقال. 6
فرستاده حضرت حاكم كه از اين همه رفت و آمد خسته شده، حيله بسيار خوبي انديشيده، حال در خانه نوازنده، به مخده رنگ وارنگي تكيه داده، ضمن شكستن تخمه، مشغول وراجي است.
جلاد با صداي فرستاده.
(جلاد: بله، همين جوري شد كه ديشب كلي تعريف تو را براي حضرت حاكم ميكرديم. و حضرت حاكم قبول نداشتند و ميفرمودند كه تو در هنرت مهارت لازم را نداري. چرا كه مثل نوازندههاي بزرگ و استاد، موقع هنرنمايي چشم بر هم نميگذاري. و ما به عرض رسانديم كه قربان، او در ضمن نواختن ني، چنان پلكها را بر هم ميفشارد كه انگار از شكم مادر، كور روي خشت افتاده. حال حضرت حاكم تو را احضار فرموده كه خودي نشان بدهي و اگر چنان باشد كه ما گفتهايم صله بسيار مفصلي به تو ببخشد.
جلاد با صداي خود.
نوازنده بدبخت مشتي زر در چنگ آن نابكار ميگذارد و با عجله به همراه فرستاده راه ميافتد.
نيزن وارد ميشود و چاپلوسانه تعظيم كرده زمين را ميبوسد.
(حاكم: بسيار خب، بسيار خب، مدتي است كه دلمان هواي ساز تو را كرده بود و هم اكنون ضمن اجراي عدالت يك مرتبه به كله مباركمون زد كه تو را احضار كنيم و با نواي دلنواز ني تو، دل و روح خود را تشفي بدهيم و خستگي وظايف خطير را از تن برانيم. تو كه ميداني هنرمندان در جوار ما چه قرب و منزلتي دارند. و اگر آنهارو به راه و مطيع و فرمانبر باشند چگونه به ايشان ميرسيم و عزتشون ميكنيم. بسيارخب، جلوتر بيا، جلوتر بيا، و همين جا رو به روي جايگاه ما بنشين.
نيزن جلو ميآيد رو به روي نيمكت، پشت به تماشاچيان مينشيند.
بسيار خب، حال دلنوازترين، شيرينترين، عاشقانهترين و سوزناكترين آهنگها را براي ما بنواز!
نيزن جا به جا ميشود و شروع به نواختن ميكند، حاكم جلو آمده، خم ميشود، و به صورت نيزن خيره ميشود، جلاد را به اشاره پيش ميخواند و هر دو خم شده نگاه ميكنند و سر تكان ميدهند. حاكم به اشاره همه را پيش ميخواند، همه خم شده نيزن را نگاه ميكنند و سر تكان ميدهند. جلاد در حال تيز كردن كارد چند بار دور نيزن ميچرخد و پشت سرش قرار ميگيرد. حاكم انگشتانش را جلو چشم نوازنده تكان ميدهد و لبخند ميزند. جلاد يك مرتبه سر نوازنده را ميان دو زانو ميگيرد و صداي ني ميبرد. به فاصله بسيار كوتاه فرياد خفيفي بلند ميشود. هر دو چشم از حدقه درآمده، نوازنده با سر روي زمين افتاده است.
(حاكم: بسيار خب، عالي شد!
همه با فرياد.
(همهک حكومت حاكم عادل پاينده باد!
حاكم رو به مرد جوان.
(حاكمک قصاص چشم تو گرفته شد.
مرد جوان با فرياد.
(مرد جوان: سايه حاكم دادگستر از سر مظلومين كم مباد.
(حاكم: آخ... كه راحت شديم!
دهن دره ميكند و با مشت به سينه ميزند.
بسيار خب، بسيار خب، حال كه از بار سنگين وظيفهاي فارغ شديم، بهتر است چرتكي بزنيم و استراحتكي بكنيم تا حالمون جا بياد.
با سنگيني به طرف تخت راه ميافتد و برميگردد و رو به ديگران.
اكنون برويد و به صداي بلند تمام مردم شهر را خبر كنيد كه عدالت اجرا شد وحقداري به حق رسيد.
روي نيمكت ميرود و بعد آرام آرام در تخت خواب پشت نيمكت ناپديد ميشود و پاهاي بزرگش روي لبه نيمكت ميماند. جلاد هم به آرامي ميخزد و زير تخت ميرود. ديگران با هم جلو ميآيند و روبروي تماشاچيان قرار ميگيرند و با صداي بلند.
عدالت اجرا شد! عدالت اجرا شد! عدالت حاكم عادل اجرا شد.
ساكت ميشوند و با احتياط و ترديد اطراف خود را نگاه ميكنند، به عقب برميگردند، پاهاي حاكم آرام آرام ناپديد ميشود و صداي خرناسهاش اوج ميگيرد. همه با هم جلوتر ميآيند و با احتياط خم ميشوند و از تماشاچيان ميپرسند.
راست راستي عدالت اجرا شد؟ بله؟ عدالت اجرا شد! كدوم عدالت اجرا شد؟ عدالت چي اجرا شد؟
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|