نمایش پست تنها
  #11  
قدیمی 05-02-2010
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

رمان لیلای من - فصل 4/7

- وای مریم پكر شدم، دیوونه شدم، غافلگیر شدم اصلا به هم ریختم. باور كن خودم هم نمی دونم دارم چه كار می كنم و چی می گم. مریم دستمالی به دست او داد و بار دیگر سر وقت اسبابها رفت، در حالی كه ظروف چینی را ابتدا داخل روزنامه می پیچید و بعد داخل كارتن می گذاشت، گفت:
- این همه اشك می ریزی كه چی؟ مگه شده؟ یك زن بابا، به زن باباهای دنیا اضافه شده اون هم از نوع جنیش! در ضمن كاملا معلومه كه نمی فهمی داری چه كار می كنی، اگه می فهمیدی كه خجالت می كشیدی و توی بستن وسایلتون به من كمك می كردی. به هر حال من جمع و جور می كنم اما برای باز كردنشون به مشكل برمی خوری چون چی كجاست و هی دور خودت می چرخی.


لیلا آزرده خاطر از صحبتهای مریم با دلخوری گفت: - واقعا كه! فكر می كردم منو درك می كنی، می فهمی كه چقدر برام قبول اون زن، اون هم زیور سخته. از طرفی دارم از تو جدا می شم. لابد زیور اول با لبخند تمسخربار و پیروزمندانه از من استقبال می كنه و بعد شروع می كنه به قول تو به خیانت!
مریم دست از كار كشید و به لیلا نگاه كرد به كلی به هم ریخته بود، هم آشفته و هم ترسیده بود. به او حق می داد زیور زن با صفتی نبود همه به او و اخلاق و رفتار نامعقولش آشنا بودند. هم هم نمی توانست بفهمد چرا پدر لیلا بین این همه زن، زییور را برای تجدید فراشش انتخاب كرده زندگی با چنین زنی كابوس بود اما چه می توانست بكند؟ نمی توانست با همراهی كردن لیلا در اشك و آه، روحیه او را خراب تر كند. باید كاری می كرد تا لیلا موقعیت و زندگی جدیدش را، راحت تر قبول كند و با آن كنار بیاید. هرچند كه لیلا به خاطر شوخیهای بی جا و نظرسنجیهایش دلگیر و آزرده خاطر شد.
- مریم من خوابم یا بیدار؟!
مریم لبخندی تلخ بر لب نشاند و گفت:
- خواب نیستی عزیز من، كابوس هم نمی بینی. هر چی كه هست حقیقت زندگی خود توئه و مجبور به قبول اون هستی. می خواهی چه كار كنی، فرار كنی؟ خب بفرما، عنوان دختر فراری بگیری بهتره یا این كه زیور و دخترش رو تحمل كنی؟ اصلا از كجا معلوم شاید حالا كه به مراد دلش رسیده با تو هم راه بیاد. چرا سری كه درد نمی كنه رو دستمال می بندی؟ علاج واقعه پیش از وقوع، یك كمی احمقانه است!
لیلا گفت:
- زیور چشم دیدن منو نداره ... من بدون تو چه كار كنم و ...
مریم خنده كوتاهی كرد و گفت:
- پس بگو دردت از یارست ... همه اینها بهانه است چون فكر می كنی داری از یار شفیقت جدا می شی، چقدر خری، تو اون طرف دنیا هم كه بری من خودم رو به تو می رسونم. فقط كافیه آدرس جدیدت رو به محض رسیدن به من بدی، اون وقت می بینی كه سریع السیر اونجا واسه خدمتگذاری حاضرم یا نه، حالا هم بلند شو به جای این كه ننه من غریبم بازی در بیاری و از زیر كار در بری به من كمك كن. الان اگه ناصرخان، بقال سر كوچه مون سر برسه و تو رو با این ریخت و قیافه ببینه می فهمه كه از جانب شما لو رفته.
لیلا نگاه عمیقی به مریم انداخت و گفت:
- مریم تو كه مواظب چفت و بست دهانت هستی تا واسه من دردسر درست نكنی؟
مریم از جا برخاست و گفت:
- الان چفت و بست رو بهت نشون می دهم بی چشم و رو ...
__________________
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید