نمایش پست تنها
  #495  
قدیمی 05-03-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض کچل حقه باز

کچل حقه باز

عليرضا ذيحق

قصه هاي عاميانه ي آذربايجان

يکي بود يکي نبود ، غير از خدا هيچ کس نبود .يک کچل بود و مي مرد براي دختر عمويش. عمو اما دختر بِده نبود. روز ي کچله مي رفت به آبادي بالا که وسط راه ، باران گرفت . کچله فوري رختش را کند و خاک کرد . باران که بند آمد کچله هم راه افتاد. از پيچ گردنه رد مي شد که خورد به يک پيره مرد. پيره مرد که خيس آب بود تا کچله راديد خيلي تعجب کرد . چکه اي آب هم به لباسهايش نخورده بود . گفت : –" غلط نکنم تواين کار يه سِرّي يه و بايد برام بگي ." کچله گفت :- "راز رو که به هر کي نمي گن !" پيره مرد گفت: -" اما من فرق مي کنم .شيطون ، شيطون که مي گند من خودمم. عوضش جادو جنبلي يادت مي دم که تا عمر داري به دردت مي خوره . ." کچله ديد بختش بيداره و از آنجا که خيلي دوز وکلک بود گفت : -" به يه شر ط که تو اول بگي و بعدش من ." پيره مرد راضي شد و وردي به او آموخت .وردي که تامي خواندي و فوتش مي کردي هر چه و هرکه تنگ هم بودند به هم مي چسبيدند . کچله هم با چيدن سنگ و کلو خ ها کنار هم ، فوري امتحان کرد و ديد که راست مي گويد . هر چه هم زور زد ديد سَوا نمي شوند .کچله گفت : -" توچاه رو نشونمم دادي و اما راه رو نه . حالا بگو که چطور ميشه اينا رو ازَم سَوا کرد ."پيره مرد نا چار يادش مي دهد و نوبت مي رسد به کچله . کچله هم قضيه را از سير تاپياز تعريف مي کند .پيره مر د مي بيند رو دست خورده و مي گويد : -" آتش به جونت بگيره که حسابي گولم زدي . راستي که تويکي ، دست شيطون رو هم از پشت بستي!"
از آن جا بشنو که تا کچله از سفر بر مي گردد مي بيند شب ،شب عروسي يه و امشب را تا بجنبد دختر عمو از دستش رفته . دلتنگ و غصه دار ، چمبک مي زند رو خاک وخل و مي رود تو فکر.بعدش هم انگار که گل از گلش بشکفد مي دود پشت بام .روزنه اي بود رو به حجله و چشم مي دوزد آن جا . دل تو دلش نبود و مي خواست که هر چه زود ترک ، عروس وداماد را دست به دست هم داده و بياورند . خلاصه سرتون رو درد نياورم که ميان هلهله وشادي ، تا عروس وداماد پا به حجله مي گذارند با وردي وفوتي آنها را مي چسباند به هم . زنهايي که تو درگاه بودند و شاهد حادثه ، مي افتند به هم و تو تمام ده مي پيچد که عروس و داماد را طلسم کرده اند . شده اند مثل يک تکه گوشت که نه مي شود آنها راسَواشان کرد و نه آنها مي توانند قدمي از قدم بردارند .
دختره زار زار گريه مي کرد و پسره از بخت سياهش به زمين وزمان فحش مي داد . تو اين داد وبيداد بزرگترها نشستند به شو ر و مشورت و کچله را فرستادند دنبال پيره زن رمال . کچله هم پاشنه ها را ور کشيد و راه افتاد . دست بر قضا ، چند روز پيش سيل آمده و پل چوبي محله ي پايين را باخود برده بود. کچله و پيره زن بايد رخت ولباسشان را کنده و مثل بقچه اي مي زدند بالا سرشان که از آب رد شوند . کچله که فکر همه چي را کرده بود با وردي ، دست و رخت و کله ي پيره زنه را بهم چسباند . پيره زنه ديد پاک گرفتار شده و کا ر ، کار کچله هست . تو اين هير و وير، سارباني که افسار يک قطار شتر دستش بود با چوبدستيش خواست که رختهاي پيره زن را از سرش بيندازد که او هم با همه ي کاروانش چسبيدند به پيره زن . مردم که آنها را ديدند همين جوري هاج و واج ايستادند تماشا و اما پيره زن ندا داد : - " تا حاجت کچله روانشه کاري نمي شه کرد! " دست به دامن کچله شدند و کچله گفت: -" شرط داره ." گفتند : -" چه شرطي ؟" گفت : " – بايد که ملا صيغه را پس بخونه و بعدش ، من و دختر عموم رو با خطبه اي به هم حلال کنه . تاشما فکراتونو بکنين منم ميرم که دو رکعت نماز حاجت بخونم . "
همه افتادند به دست وپاي عمويه و آخر سر رضايش را گرفتند . کچله هم با لباس نو نوار سر وکله اش پيدا شد و و قتي ديد که کارها بر وفق مراده ، با فوتي آنها را ازهم سَوا کرد .
سرتان را درد نياورم که کچله رسيد به آرزويش و اما از آن روز به بعد ، اسمش ماند "حوققا کچل " . (1)تا سه سيب از آسمان بيفتد و بين خود قسمت کنيم کچله و دختر عموش ، يک عمر "مي خورند و مي آشامند و کنار هم به خوبي وخوشي زندگي مي کنند . "(2)


روايت کننده : علويه خانم
تاريخ روايت : 30/9/53- خوي

1 – "حوققا کِچَل" مترادف ترکي " کچل حقه باز " است .
2- داخل گيومه اشاره به عبارات پاياني قصه هاي آذر بايجاني است که که آخر بعضي قصه ها مي گويند : " يئييللر ، ايچيللر ، مطلب لرينه يئتيشيللر ."

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید