«مرهم عشق»
یک رهگذر همین جاست
با قلب پینه بسته
من با تو از تو گویم
از لحظه های رسته
وقتی صداقتی نیست
چشمان عشق بسته ست
احساس را تو بنگر
بر زانوان خسته
باید که گفت امروز
روزی دگر به شب رفت
با بار های خونین
یک جاده دل، شکسته
باید بگویم ای دوست
منگر دگر به پارو
این جا زلال دل نیست
قایق به گل نشسته
در یک غروب رفتن
آه از دلی کشیدم
یک شعر پاره پاره
در قلب من شکسته
این جا ستاره خاموش
وقتی صداقتی نیست
من می روم بگریم
قایق دگر شکسته
اما دل غریبم
در گاه رفتن امروز
یک کوله عشق بردار
من باوری ندارم
باور مکن تو هم دل
چرخ زمان شکسته
روزی کسی بهاری
دل دار غم گساری
می خواند از ستاره
از دشت پر شقایق
روزی به روی چشمم
پا می گذارد آن مرد
مردی به جنس عاشق
باید که باز آید
بر شانه های باران
باید که شاد گردیم
.
.
.
یک کیسه مرهم عشق
همراه دستی از نور
بر یاس دل شکسته
12/2/89