شعرهای من
من از این دریا اگر می یافتم سیمین گهر
ناله هایم نامدی دیگر زساحل گوشدر
شیوه پاکی زرندان خراباتی بجوی
خرقه صوفی بسوزان عقل را کن دربدر
از حجاب روی ساقی چون شفق شرمنده ایم
که در این خیل گدایان نیست لایق یکنفر
در ازل عهد وصالی وفراقی بسته ایم
تا ابد بر قول خود باقی ومی آریم سر
صوفی پر مدعا لاف "انا الحق " می زند
خود "انا" را در پی " الحق" نمی بیند مگر
هرکسی از شاخ مستوری گلی برچید ورفت
ما زشاخ مستی و رندی بچیدیم آن ثمر
"سعمن" این درها که می سفت بود اندر باغ خلد
گفت فیض روح قدسی گشت ما را کارگر
1383
|