دیروز صحنه ای رو دیدم که به صحنه های سریالی پیوسته عمرم پیوست و باعث شد بیشتر به این جمله اعتقاد پیدا کنم که حیوانها احساس دارند یکی از فامیلهامون از حج واجب برگشته بود و بسات
قربانی گوسفند و اینها بود چند تا گوسفند آورده بودند و سرشون رو بریدند و پوستشون کندن فکر کنم 4 یا 5 تا گوسفند بودن در هر صورت یکی از آشناها یکم دیر رسیده بود اتفاقاً اون هم گوسفند گرفته بود گوسفنده رو که آوردن حیاط ،گوسفند یک نگاهی به اطراف کرد و یکم پریشان شد اول دلیل رم کردنشو نفهمیدیم بعد که یک جا بستیمش گوسفند شروع کرد به بع بع کردن
سر بقیه خیلی شلوغ بود و از اونجایی که کسی از من خوشش نمیاد (چون زیاد توی جمع اهل حرف زدن نیستم و وقتی هم حرف میزنم گند میزنم!!)
از قضا گوسفند رو دادن دست من .
وقتی گوسفند منو دید دوباره شروع کرد به آه و ناله من دیگه داشت اعصابم خورد میشد !
به هر حال رفتم جلو که ساکتش کنم یک دفعه گوسفند اومد طرفم گفتم میخواد شاخم بزنه . ولی این چیزی که دارم میگم رو باور نمیکنین !! گوسفند سرش رو به کفشم مالید صداش وقتی بع بع میکرد میلرزید ! (پاهاشم میلرزید یکم )
مثل اینکه توی خشکی آب دیده باشه اصلاً مشخص نبود چشه ؟
که شروع کرد سرش رو به اشاره تکون دادن من اول توجه نکردم بعد یواش یواش متوجه شدم که داره اشاره میکنه دیدم داره به پوست تازه کنده شده گوسفندهای قبلی اشاره میکنه خیلی ترسیده بود !!
داشت گریم میگرفت گوسفنده فهمیده بود !!!!!....................
یک بار همین صحنه برای یک اردک اتفاق افتاد و من دیدم که هر کی نزدیکشون میشد شروع میکردن به سر و صدا ! با فرق اینکه نر و ماده باهم بودن !
و البته این یکی خیلی جالبه :
قسم میخورم این حرفهایی که میزنم راسته
یک شب من ومادرم تازه از بیرون آمده بودیم که دیدیم از پشت بوم صدای میو میو میاد !
وقتی بالا رفتیم دیدیم چند تا بچه گربه بودن که مادرشون رفته بود و اونها رو اینجا ول کرده بود
مادرم گفت گربه از ترس اینکه بچه هاش خورده بشن اونها رو آورده اینجا .
اونها رو گرفتیم یک پاکت اوردیم که ارتفاعش زیاد بود توی پاکت یک ظرف آب گذاشتیم و 4 تا گربه رو توی اون گذاشتیم پاکت رو گذاشیتم تو پشت بوم منتها یه جای دیگه که نزدیک مواد غذایی نباشه !
به هر حال چند روز بعد دیدم اثری از بچه گربه ها نیست (هر روز بهشون سر میزدم !) ظاهراً مادره برده بودتشون !
گذشت و گذشت ...... تا اینکه یه روز یک گربه رو دیدم که مستقیم داره تو چشمام نگاه میکنه( باور کنین راست میگم !) فرم صورتش مثل این بود که داره میخنده و من این حس بهم دست داد که داره ازم تشکر میکنه .!
اما ایندفعه :
یک یاکریم رو دیدم که جفتش تو حیاط ما افتاده بود مثل اینکه بالش شکسته بود
وقتی برش داشتم دائماً بال بال میزد سرش رو نوازش کردم و بوسیدم احساس کردم آروم شد گذاشتمش یه جای امن توی حیاط جفتش هر روز میمد تا شب پیشش میموند تا بلاخره بالش خوب شد و پرواز کرد
هر از چند گاهی چند تا یاکریم میان خونمون و هو هو میکنن
پس بدونیم که حیوانها احساس دارن
به اونها و به حیوانیتشون احترام بزاریم