تقدیم به تویی که اندوهت احساس من است:
بگو اندوه چشمان تو از چیست؟
نمی دانی دلت سرگشته ی کیست؟
بگو آخر چرا افسرده هستی؟
میان غم چرا تنها نشستی؟
بگو با من بگو از اشک خونین
بگو از ناله های سرخ سنگین
بگو آخر از این دنیا ز مردم
چرا دوری ؟ چرا هستی تو غمگین
چرا رفتن برای تو شکستست
چرا روح تو خستست
چرا در عمق آهت سایه های درد مرگ است؟
چرا این دل چنین در تاب و تاب است
میان گریه های تو همه دنیا سراب است
بگو با من چرا شب زنده داری؟
میان های های نای خسته
نشان از ناله های بی قراری؟
بگو از عاشقی بنشسته بی تاب
بگو از چشم های خیس بی خواب
بگو از دور های دور ذهنت
بگو از عکس افتاده در این بلوای آشوب
تو میدانی که می فهمم تو را از ناله هایت
و می فهمم تو را از گیسوان خفته در باد
بگو با من بگو از یاد یارت
بگو از چشم های بی قرارت
بگو از لرزه های شانه های بی پناه «های های» خسته از صبر
بگو با من چرا در آتش چشمان سرخت
دلت نا گفته ها از یار دارد؟
بگو اندوه چشمان تو از چیست؟
بگو با من
تو می دانی؛تو میدانی دلت سرگشته ی کیست!
شاید باید بیش تر مطالعه کرد تا این قدر از کلمات تکراری استفاده نکرد!
20/2/1389