نمایش پست تنها
  #9  
قدیمی 05-16-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ؛
تو را با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت ؛
دعا کردم.
پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس ؛
تو را از بین گلهایی که در تنهائیم روئیده با حسرت جدا کردم،
و تو در پاسخ آبی ترین تنهائی دلم گفتی
دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویائی؛
و من تنها برای دیدن زیبائی آن چشم
تو را در دشتی از تنهائی و وحشت رها کردم.
همین بود آخرین حرفت،
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت؛
حریم چشمهایم را،
به روی اشکی از جنس غروب ساکت ونارنجی خورشید،
وا کردم.
نمی دانم چرا رفتی؟!
نمی دانم چرا ؟! شاید خطا کردم.
و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی،
نمی دانم کجا، تا کی، برای چه، ولی رفتی؛
و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید؛
و بعد از رفتنت یک قلب بارانی ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنارپنجره با مهربانی دانه برمی داشت،
بالهایش غرق در اندوه غربت شد.
و بعد از رفتن تو چشمهایم خیس باران بود،
و بعد از رفتنت انگار، کسی حس کرد؛ من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
کسی حس کرد؛ من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد،
و من با آنکه می دانم تو هرگز نام من را با عبور خود نخواهی برد
هنوز آشفته چشمان زیبای توام برگرد
ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد،
و بعد از این همه طوفان وهم و پرسش و تردید
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت:
تو هم در پاسخ این بی وفائی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم،
و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید،
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سرد است،
و من در اوج پائیزی ترین ویرانی یک دل،
میان غصه ای از بغض کوچک یک ابر؛
نمی دانم چرا؟
شاید به رسم عادت پروانگی مان، باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.





----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
وقتي که ديگر نبود، من به بودنش نيازمند شدم، وقتيکه ديگر رفت، من به انتظار آمدنش نشستم، وقتي که ديگر نميتوانست مرا دوست بدارد، من او را دوست داشتم، وقتي او تمام کرد، من شروع کردم، وقتي او تمام شد، من آغازشدم، و چه سخت است، تنها متولد شدن، مثل تنها زندگي کردن، مثل تنها مردن
...
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید