نمایش پست تنها
  #69  
قدیمی 05-17-2010
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

رمان لیلای من - فصل 6/9

ویدا و سیمین با بی حوصلگی به صحبتهای مهتاج كه كمی تازگی داشت گوش سپرده بودند. - من و پدرتون تنها وارثین خاندان گیلانی بودیم كه تونستیم با سرمایه های پدرامون كه بعد از مرگشون تیكه تیكه شد و به هر كسی قسمتی رسید تونستیم این خاندان را بر سر قدرتش نگه داریم. برادرهای من و خواهرم كه لیاقت روزافزون كردن میراثشون رو نداشتند هر كدامشان به نحوی اونو حیف و میل كردند. خواهر و برادرهای پدرتون هم كه هر كدام با شروع انقلاب به یك گوشه از دنیا فرار كردند و ابلها نه میراث گیلانیها رو توی غربت به كار انداختند. فقط من موندم و پدرتون، انگار پدرامون پی به لیاقت ذاتی ما برده بودند كه بالاجبار ما رو به عقد هم درآوردند. به هر حال زندگی بر وفق مراد بود خوب تلاش كردیم و خوب ساختیم فقط عیب كار در به جا موندن نسل مون بود. از ما كه فقط حسام بجا موند و تو كه سردل خود با اون پسرك دانشجوی ژیگول و تازه به دوران رسیده ازدواج كردی، انقدر به خودش فرصت نداد تا لیاقتش رو نشون بده افتاد و مرد ...


سیمین با اعتراض گفت: - مامان چرا اینقدر به شوهر بیچاره من توهین می كنید؟ اون بنده خدا كه مرد و راحت شد چرا از دسته گل خودتون، عروس عزیزتون كه دست پخت خودتون برای حسام بود حرفی نمی زنید؟ شوهر من اگر مرد با سربلندی مرد، فرار نكرد تا لكه ننگی واسه این خاندان باشه ...
مهتاج بدون این كه اشتباهاتش را به گردن بگیرد گفت:
- به درك كه رفت! این بازی بود در عوض یاشار رو برای ما بجا گذاشت. حالا اون تنها وارثه.
سیمین پوزخندی زد و گفت:
- آره یاشار رو با یك روحیه داغون گذاشت و رفت تا با معشوقه هاش خوش باشه!
مهتاج گفت:
- دیگه دوران بیماریش تموم شد. باید بیایی و ببینی كه با چه شوقی مشغول به كار شده؛ یك آپارتمان اجاره كرده و حسابی سرگرم رسیدگی به كارها شده، نه قرصی ...
نگاهی به ویدا كرد و گفت:
- و نه پرستاری ... خودش، خودش رو درمان كرد.
ویدا گوشه لبش را گزید و به سرعت از جا برخاست و آهسته گفت:
- معذرت می خواهم.
و اتاق را ترك كرد. مهتاج، سیمین را كه با نگاهی نگران ویدا را بدرقه می كرد متوجه خودش ساخت و گفت:
- سیمین تازگی خیلی رنگ پریده و لاغر به نظر می آیی، مشكلی داری؟ یا شاید هنوز رژیم داری. بهتره دیگه ولش كنی داره خیلی بهت لطمه می زنه.
سیمین با اندوه گفت:
- نه مامان، اثرات رژیم نیست اصلا احتیاجی به رژیم نیست وقتی غصه ویدا مثل خوره افتاده به جونم.
مهتاج گفت:
- چرا غصه ویدا؟ خدای نكرده بیماره؟
سیمین گفت:
- نگران آینده اش هستم.
مهتاج لبخندی بر لب نشاند و گفت:
- چرا باید نگران آینده اش باشی؟ وقتی زیر سایه یك خانواده پرقدرت و ثروتمند داره زندگی می كنه.
سیمین با لتهابی فراوان گفت:
- بس كن مامان این قدرت و ثروتی كه اینقدر شما بهش می نازید به غیر از مادیات كدوم یك از نیازهای آتی ویدا رو تضمین می كنه؟ نیازهای عاطفی اش كه یك زن به اون بسته است چی می شه؟
مهتاج با كمی تغیر گفت:
- این كه سوگلی شما به یكی دیگه از خواستگارهای خوبش جواب رد داده به من چه ربطی داره؟ خودش باید به فكر باشه.
سیمین با كمی تردید گفت:
- شما از كجا خبر دارید كه برای ویدا خواستگار جدیدی اومده؟
مهتاج كمی خودش را جمع و جور كرد و گفت:
- همین طوری از داد و هواری كه تو راه انداختی.
سیمین با عصبانیت گفت:
- شما اونا رو فرستادید، درسته؟
مهتاج گفت:
- بر فرض هم كه اینطور باشه، این همه خشم و غضب برای چیه؟ یك ولگرد خیابون رو فرستادم خواستگاری دخترت؟!
سیمین گفت:
- دخترم؟! می خوام بدونم نگران چی بودید كه برای ویدا خواستگار فرستادید، ویدا یا ...؟
مهتاج با جدیت گفت:
- یا چی؟
سیمین با نهایت خشم در حالی كه نفس نفس می زد گفت:
- یا تنها وارثتون؟
مهتاج با خونسردی گفت:
- منظورت چیه؟
سیمین با همان حالت گفت:
- قصد دارید با شوهر دادن ویدا، عذاب وجدانی رو كه ممكنه گریبانگیر نوه عزیزتون بشه از بین ببرید؟
مهتاج با ناراحتی گفت:
- عذاب وجدان؟ به خاطر چی؟!
سیمین گفت:
- به خاطر چی؟! به خاطر ازدواجش با یكی غیر از ویدا.
مهتاج خنده كوتاهی كرد و گفت:
- شما برادر و خواهر اگر در این باره حرفی زده اید و قولی داده اید من از اون بی خبرم. مطمئنا یاشار هم بی اطلاعه.
سیمین با خشم گفت:
- حتما بی اطلاعه مامان كه داره چشمش رو به روی همه چیز می بنده، رسیدگیهای ویدا، عواطفش ... حتی وجدان خودش.
مهتاج گفت:
- حالا می فهمم منظورت از عذاب وجدان چیه. حالا می خوام بدونم كی از ویدا خواسته كه یاشار رو موضوع پایان نامه اش قرار بده و بعد هم عاشقش بشه؟
سیمین با خشم گفت:
- مامان ...
__________________
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید