نمایش پست تنها
  #76  
قدیمی 05-17-2010
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

رمان لیلای من - فصل 2/11
- لیلا اگه از همین وسط بریم اون طرف زودتر می رسیم ... نه؟ - دیوونه شدی دختر، پل هوایی یه خورده دورتر از اینجاست.
مریم در حالی كه گامهایش را با لیلا هماهنگ می كرد گفت:
- پس اینقدر تند نرو، چه عجله ای داری؟
- بعد از دو ماه، بابام اجازه داده با تو بیام بیرون. نمی خوام دیر برسم و بهانه بدم دستش.
مریم گفت:
- مگه نگفتی بابام عوض شده؟
- چرا ولی این دلیل نمی شه از اخلاقش سوءاستفاده كنم.
مریم گفت:
- سوءاستفاده؟! فقط دو سه تا مغازه مانتو فروشی همین ...


لیلا با تعجب نگاهش كرد و گفت: - ما داریم می ریم واسه فردا لوازم مورد نیازمون رو بخریم.
مریم گفت:
- وای اسم فردا رو نیار كه همین جا بالا می یارم.
لیلا لبخندی زد و گفت:
- تو كه باید خیالت راحت باشه به قول خودت اینقدر خوندی كه بتونی خودت رو توی دانشگاه آزاد ببینی.
مریم گفت:
- بله ... اما دانشگاه سراسری چیز دیگه ایه، راستی لیلا من یك تصمیمی گرفتم، تصمیم گرفتم اگر دانشگاه سراسری قبول شدم به خاطر تو هم كه شده از اون بگذرم، یعنی اگه تو قبول نشدی من هم قیدش رو بزنم. تو چنین تصمیمی نگرفتی؟
لیلا لبخندی زد و گفت:
- نه من حاضر نیستم به خاطر تو آینده ام رو خراب كنم.
مریم گفت:
- اوا! ... خیلی رذلی لیلا ... خیلی رذلی ... به تو هم می شه گفت رفیق؟
لیلا خنده كوتاهی كرد و گفت:
- تو داری دست پیش می زنی كه پس نیافتی، من تو رو می شناسم مارمولك!
مریم گفت:
- خیلی خب، حالا كه به خاطر من از خیر دانشگاه نمی گذری، لااقل بیا بریم و توی فروشگاههای تاناكورا دنبال جنس بگردیم.
لیلا گفت:
- اونجا واسه چی؟
مریم گفت:
- آخه نمی شه كه تمام یك ترم رو با یك مانتو رفت دانشگاه، بودجه اوس عباس هم به دو سه دست لباس نو نمی رسه، باید از یك جایی تیپم رو درست كنم یا نه؟
- دست بردار مریم ما تازه فردا قراره بریم سر جلسه امتحان، اون وقت تو فكر چه جاهایی رو كردی؟
مریم گفت:
- نگفتم اسم فردا رو نیار بالا می آرم.
- الان كه پله های پل هوایی رو بالا رفتی حالت جا می یاد.
مریم همگام با لیلا از پله ها بالا رفت و گفت:
- نمی شه جای این پله ها، پله برقی می گذاشتند؟
لیلا آخرین پله را بالا رفت و گفت:
- چرا نمی شه، فقط منتظرند تو دستور صادر كنی.
مریم با خنده گفت:
- اما اگه بشه چه كیفی داره! من هر روز می یام پله برقی سوار می شم،

لیلا به نقطه ای اشاره كرد و گفت:
- اونجا چه خبره؟
- هیچی لابد باز یكی از همین دست فروشهاست كه جا گیر نیاورده و اومده وسط زمین و هوا بساط زده.
- واستا ببینم چی داره.
و قبل از آن كه به بساطش نگاه كند به چهره معصومانه دختركی چشم دوخت كه سعی داشت اجناسش را به مشتریها قالب كند. مریم از پشت سر لیلا سرك كشید و گفت: چی داره؟

لیلا گفت:
- همون چیزهایی كه ما می خواهیم.
مریم گفت:
- بیا بریم، می ریم از مطبوعاتی می گیریم، این مدادها و پاك كن ها نامرغوبند.
لیلا گفت:
- مگه سواد نداری؟ خب ماركش رو می خونی.
مریم گفت:
- مارك؟! دیگه حالا همه چی نوع تقلبی هم داره، حتی خودت شب كه می خوابی و صبح بیدار می شی باید هوا رو داشته باشی كه تقلبی ات رو نساخته باشند.
مریم لبخندی زد و گفت:
- این اراجیف چیه؟
و در حالی كه جلوی بساط دخترك خم می شد گفت:
- بیا از همین بخریم ثواب داره ها ...! تازه الان مطبوعاتی ها و لوازم تحریرها اینقدر شلوغه كه جای سوزن انداختن نیست.
مریم گفت:
- باشه، ولی باید یك قولی بدی.
لیلا چند مداد و پاك كن از سایر لوازم جدا كرد و گفت:
- چه قولی؟
مریم در حالی كه پول آنها را حساب می كرد گفت:
- این كه بعد از امتحانات سراسری و آزاد، واسه رفع خستگی منو ببری دیدن بابابزرگت.
لیلا به نگاه شوخ مریم چشم دوخت و گفت:
- منحرف، آس و پاس! تو می خواهی بری دیدن بابابزرگ من یا دوست اون؟
مریم دست لیلا را گرفت و گفت:
- حالا كه كارمون زود راه افتاد دوسه تا مانتو سرا هم بریم، توی راه واست می گم منحرفم یا آس و پاس.
__________________
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید