رمان لیلای من - فصل 4/12
حالا كه در یك قدمی او بود قاعدتا نباید استرسی می داشت، اما درست برعكس، از وقتی قدم به آن شهر شلوغ گذاشته بود لحظه ای آرام و قرار نداشت. نه مزه غذای لذیذ و مطبوع هتل را فهمیده بود نه توانسته بود در اتاق دنج و راحت و زیبایش لحظه ای استراحت كند فقط به عقربه های ساعت چشم دوخته بود كه احساس می كرد برعكس همیشه، كند و آهسته حركت می كنند. بالاخره راس ساعت هشت بدون لحظه ای تعلل گوشی را برداشت. مریم سجاده مادرش را داخل نایلون گذاشت و گفت:
- مامان، دیرت شد، الان اذان می گن.
مادر مریم نایلون را از دستش گرفت و گفت:
- باز زده به سرت؟ تازه ساعت هشته، نیم ساعت دیگه به اذون مونده.
مریم در حالی كه او را به سمت در هل می داد گفت: - شما و رعنا خانوم تاتی تاتی راه می رین تا برسید اونجا اذون هم گفتن، نماز هم ...
و صدای زنگ تلفن به هوا رفت. مریم با عجله گفت:
- خداحافظ مامان.
و با سرعت وارد اتاق شد و گوشی را برداشت:
- بله ... نخیر اشتباهه.
و فورا گوشی را گذاشت و به مادرش كه جلوی در اتاق ایستاده بود و او را نگاه می كرد گفت:
- مامان دیرت شد.
مادر مكثی كرد و گفت:
- مریم وای به حالت اگه شیطونی كه افتاده به جونت رو نندازی دور!
مریم با اعتراض گفت:
- مامان، كدوم شیطون؟
و بار دیگر صدای زنگ تلفن بلند شد. مادر مریم به تلفن اشاره كرد و گفت:
- همین شیطون ...
مریم گوشی را برداشت و گفت:
- الو سلام لیلا جون ... یك لحظه صبر كن تا ببینم مامانم چی می گه.
جلوی گوشی را گرفت و گفت:
- دستت درد نكنه مامان، حالا دیگه به من هم شك می كنی؟ بیا گوش كن ببین لیلاست یا ... استغفرالله! برو دیگه دیرت شد.
مادر مریم در حالی كه سرش را تكان می داد گفت:
- لعنت بر شیطون!
و اتاق را ترك كرد. مریم گوشی را كنار گوشش گرفت و گفت:
- سلام، می بخشید كه معطل شدید.
یاشار لبه تخت نشست و گفت:
- اگه نمی تونید صحبت كنید یك وقت دیگه تماس می گیرم.
مریم گفت:
- نه ... فقط اجازه بدهید ببینم مامان بلای من فال گوش نایستاده باشه.
با عجله از جا برخاست و از پشت پنجره به حیاط چشم دوخت. مادرش چادرش را سر كرد و از در خارج شد. و بعد به سرعت كنار تلفن نشست گوشی را گرفت و گفت:
- خب حالا می تونیم صحبت كنیم.
یاشار بی صبرانه گفت:
- خانم فهیمی چه كار می كنه؟ شما كه آدرسش رو دارید.
مریم كلمات را با تعجب تكرار كرد:
- خانم فهیمی؟ هنوز اینقدر رسمی هستید؟
یاشار از لحن صحبت مریم لبخندی زد و گفت:
- شما از من چی می دونید؟
مریم گفت:
- من؟! هیچی، مگه این ورپریده بروز داد كه چه اتفاقی براش افتاده؟ فقط گفت توی اون جنگل با یك آقای شق و رق كه شما باشید آشنا شده؛ یك آشنایی ساده، اما نگفت دیگه شیرین و فرهاد شده اید و ....
یاشار حرف او را قطع كرد و گفت:
- خانم فهیمی هر چی گفته حقیقت بوده.
مریم گفت:
- می شه اول به جای استفاده از كلمه مركب خانوم فهیمی، خیلی ساده بگین لیلا؟
یاشار گفت:
- یك بار از این كلمه استفاده كردم اما دوست شما درست و حسابی، به حسابم رسیده!
مریم گفت:
- دوست من دست هر چی خنگه از پشت بسته، راستی شما چطور بعد از سه، چهارماه گذرتون به اینجا افتاد؟ اصلا چطوری اینجا رو پیدا كرده اید؟
یاشار گفت:
- راستش همونجا، توی جنگل از لیلا خواستم با هم در ارتباط باشیم ولی خب یا من خواسته ام را بد و ناجور بیان كردم یا اون از حرف من برداشت بدی داشت، به هر حال ... به هر حال ...
مریم فورا گفت:
- شما رو شست و آویزونتون كرد!
یاشار تبسمی كرد و گفت:
- درسته، من شماره همراهم رو براش یادداشت كردم اما هر چی صبر كردم تماس نگرفت.
مریم خندید و گفت:
- تماس؟! شما انتظار داشتید این دختره كله شق و یك دنده با شما تماس بگیره؟ مطمئنم بدون این كه شماره رو بخونه، پاره پاره اش كرده و انداخته اش دور. خب شما چطور اینجا رو پیدا كردید؟
یاشار گفت:
- وقتی خبری از لیلا نشد وكلیم رو فرستادم اینجا تا به وسیله اسم و فامیل خودش و پدرش از طریق دبیرستان آدرس انو برام گیر بیاره، فكر می كنم كار مشكلی باشه كه توی این همه دبیرستان دنبال اسمی بگردی كه می تونه مشابه های زیادی داشته باشه.
مریم خندید و گفت:
- بله و با این شق القمری كه شما كردید دیگه جای این سوال نمی مونه كه هدفتون از این ارتباط چیه؟
یاشار كمی روی تخت جابجا شد و گفت:
- پس شما می تونید آدرس جدیدش رو به من بدین؟
مریم با خونسردی گفت:
- نه ...
یاشار گفت:
- نه ... نكنه شما هم از اون بی اطلاع هستید؟
مریم گفت:
- نه، اما شما كه با اخلاقش آشنا هستید، دوست ندارم آدرسش رو به شما بدم و بعد اون با اخلاق گندش بیافته به جونم، مخصوصا حالا ...
یاشار گفت:
- حالا ...؟ منظورتون چیه؟
مریم گفت:
- از بعد از امتحان كنكور، استرسش بیشتر شده، برای قبول شدنش یك دل نگرانی داره، برای قبول نشدنش یك جور دیگه، بگذریم من می تونم لطفی به شما بكنم.
یاشار گفت:
- ممنون می شم.
مریم گفت:
- من و لیلا فردا قراره بریم بیرون، شما می تونید اونو ببینید، من به شما می گم كجا.
|