نمایش پست تنها
  #11  
قدیمی 05-19-2010
روشنا آواتار ها
روشنا روشنا آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Feb 2010
نوشته ها: 30
سپاسها: : 0

3 سپاس در 3 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

تنها در بي چراغي شبها مي رفتم

دستهايم از ياد مشعل ها تهي شده بود

همه ستاره هايم به تاريكي رفته بود

مشت من ساقه خشك تپش ها را مي فشرد

لحظه ام از طنين ريزش پيوندها پر بود

تنها مي رفتم مي شنوي ؟ تنها !

من از شادابي باغ زمرد كودكي به راه افتاده بودم

آيينه ها انتظار تصوريم را مي كشيدند

درها عبور غمناك مرا مي جستند

و من مي رفتم مي رفتم تا درپايان خودم فرو افتم

ناگهان تو از بيراهه لحظه ها ميان دو تاريكي به من پيوستي

صداي نفس هايم با طرح دوزخي اندامت درآميخت

همه تپش هايم از آن تو باد چهره به شب پيوسته همه تپش هايم

من از برگريز سرد ستاره ها گذشته ام

تا در خط هاي عصياني پيكرت شعله گمشده را بربايم

دستم را به سراسر شب كشيدم

زمزمه نيايش دربيداري انگشتانم تراويد

خوشه قضا رافشردم

قطره هاي ستاره در تاريكي درونم درخشيد

و سرانجام در آهنگ مه آلود نيايش ترا گم كردم

ميان ما سرگرداني بيابان هاست

بي چراغي شب ها بستر خاكي غربت ها فراموشي آتش هاست

ميان ما هزار و يك شب جست و جو هاست

ویرایش توسط روشنا : 05-20-2010 در ساعت 05:59 AM دلیل: در تاپيك ديگري آن را نوشته بودم
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از روشنا به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید