نمایش پست تنها
  #3  
قدیمی 05-21-2010
تاتیانا آواتار ها
تاتیانا تاتیانا آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: Jan 2010
نوشته ها: 282
سپاسها: : 0

2 سپاس در 2 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Post خلاصه ی قسمت دوم و سوم سرزمین بادها

قسمت دوم
بعد از اینکه ساحره به شاه یوری میگه که خدایان گفتن که این نوزاد سرنوشت نفرین شده ای داره وبایدتوسط شاه یوری کشته بشه خودش هم خودکشی میکنه واز شاه میخواد تا او نو بخاطر حرفهای بدی که زده ببخشه



یوری فرزندش رو بر میداره و از معبد بیرون میبره و دستور میده تا درهای معبد رو ببندند و منجمها رو هم تحت نظر داشته باشن .خبر به گوش روسای قبایل و ازجمله سانگا میرسه و اونها می خوان از این فرصت استفاده کنن و به دنبال نقشه هایی برای خراب کردن ذهنیت مردم نسبت به این مساله هستند اما هیچکس جز یوری از حرفی که ساحره زده خبر نداره



اتفاقات عجیبی رخ میده در قصر تعداد زیادی کلاغ مرده پیدا میشه .در روستایی مردم هر چه آب از چاه میکشند همه خونیست ومردم بسیار نگرانند و فکر میکنند که شاه یوری ساحره رو کشته بهمین جهت خدایان دارن اونها رو تنبیه میکنن



همیونگ دستورمیده تا روی کلاغهای مرده آزمایش هایی انجام بدهند و مشخص میشه که نوعی سم که فقط در قبیله ی بیریو پیدا میشه با جو مخلوط شده و کلاغها از اون خوردن و همه مردن


به دنبال همه ی اتفاقات بد و توطئه هایی که علیه شاه صورت میگیره ملکه هم تب میکنه و پزشک هم کاری از دستش بر نمیاد و ملکه هم می میره



شاهزاده همیونگ به نزد قوم بیریو و سانگا میره و بهشون میگه که از نقشه هاشون مطلع شده و میدونه که اونها برای برپا کردن آشوب و بهم زدن ذهنیت مردم به کلاغها و حیوانات سم دادن و میگه که تا تموم شدن تشییع جنازه ملکه اونها باید زندانی و تحت نظرباشن اما فایده ای نداره و شايعات مثل باد پخش میشه مرگ ملکه و تمامی این اتفاقات شوم باعث شورش مردم میشه



شاه یوری جلسه ای تشکیل میده و برای همه فاش میکنه که ساحره به او چی گفته و دستور میده تا درهای معبد رو بازکنن و از همه ی مردم می خواد که شرکت کنن و میگه که میخواد فرزندش رو که سرنوشت شومی داره بکشه و گوگوریو رو نجات بده



شاه یوری به دخترش میگه که برادرش قراره به یه جای خیلی دور بره و بهتره باهاش خداحافظی کنه و سریو هم به برادر کوچولوش یه گردنبند هدیه میده تا در آینده اگه دیدش از روی گردنبند بتونه برادرش رو بشناسه



همه ی مردم در معبد حاضر میشن یوری هم قراره به ظاهر فرزندش رو بکشه .همیونگ چون به پدرش اعتراض کرده بود زندانی بود .یوری فرزندش رو در جعبه میگذاره و شمشیر رو در جعبه فرو میکنه وفرزندش رو میکشه .



اینها همه نقشه بود شاه یوری به فرزندش داروی بیهوشی داده بود ولی اگه تا صبح به هوش نمی اومد ممکن بود بمیره که نزدیکیهای صبح به سراغ بچه میرن و میبینن او سالمه و شاه به همیونگ دستور میده تا اورا به جولبون ببرند و از این به بعد اوباید مانند یک فرد معمولی بزرگ بشه و نه یک اشراف زاده و اسم اورو هم موهیول میگذارن



همیونگ بچه رو به یه غار در جولبون میبره و از یه خانمی به نام های آپ میخواد تا مراقبش باشه و اونو بزرگ کنه و میگه که رابطه اش رو با اون بچه قطع میکنه و دیگه به سراغش نمیاد



چندین سال میگذره موهیول بزرگ شده او دریک غار که مکان مقدسیه و مقبره ی جومونگ هم اونجایه به کار نقاشی روی دیوار غار می پردازه اما از این کار خوشش نمیاد و دوست نداره در غار زندانی باشه و از غار بیرون میره ودر یک شرط بندی شرکت میکنه وپول زیادی به دست میاره که گروهی بهش حمله میکنن تا پولهاشو بگیرن اونها همچنین گردنبندی رو که خواهرش بهش داده بود ازش میگیرن او با اونها مقابله میکنه. های آپ به کمکشون میاد اما فایده ای نداره موهیول گردنبندش رو از دست میده



موهیول و دوستش به خاطر کارشون تنبیه و زندانی میشن اما موهیول میگه که میخواد فرار کنه اونها موقع فرار از غار می بینن که گروهی سیاهپوش به سرباز ها حمله کردن وهمه رو کشتن.



در نتیجه به های آپ خبر میدن. های آپ هم برای شاهزاده همیونگ نامه ای میده و او رو مطلع میکنه و خودش به جنگ سایه های سیاه میره که دستگیر میشه موهیول هم سعی داره کاری انجام بده که اون هم گیر میفته.



قسمت سوم

سایه های سیاه ، های- آپ و موهیول رو دستگیر می کنن . اونها دنبال مقبره ی جومونگ هستند ، اما های آپ میگه که مقبره ی جومونگ در جای مقدسیه وهرکس بخواد وارد اونجا بشه و بی احترامی کنه می میره .سایه های سیاه وارد میشن و همه شون می میرن



موهیول تصمیم میگیره خودش بره و شمشیر خدایان رو بیاره تا های آپ زنده بمونه .اون از تمام تله ها و مسیرها رد میشه وبه یه پل چوبی میرسه .شاهزاده همیونگ وسربازهاش سر میرسن و باقی مانده ی سایه های سیاه رو میکشن اما چون موهیول خیلی تاخیر کرده اونها فکر میکنن که حتما مرده



موهیول موقعی که داشته از روی پل رد میشده پل میشکنه و پایین میافته که ناگهان روی دیوار یه گوی درخشان رو میبینه و سعی میکنه تا اونولمس کنه که تا دستش به اون گوی درخشان میخوره گوی می افته وروی آب یه راهی درست میشه که موهیول از روش رد میشه و به مقبره جومونگ میرسه



در جایی که مقبره ی جومونگ بود یه شمشیر هم بود که موهیول به راحتی شمشیر رو بر میداره ویه نوری همه جا رو روشن میکنه



بر اساس تحقیقاتی که روی اجساد سایه های سیاه میکنن می فهمن که همراهشون یه سمی هست که فقط در بویو یافت میشه و همچنین اونها پوستینی پوشیدن که ارتش بویو در روزهای سرد جنگ اونها رو میپوشیده و مطمئن میشن که تسواونها رو فرستاده



فرمانده سایه های سیاه به بویو برمیگرده و به نزد تسو میره و میگه که شکست خوردن .تسو از این شکست خیلی ناراحت میشه



شاه یوری بعد از مرگ ملکه ،دوباره ازدواج کرده ویه پسر هم به نام یوجین داره که یوجین اصلا علاقه ای به هنرهای رزمی نداره و دوست داره هنرهای تزئینی رو یاد بگیره



موهیول و دوستش که دیگه نمی خوان در غار زندگی کنن از غار بیرون میان و جزء سربازهای جولبون میشن و تحت آموزش قرار میگیرن تا مردهای قوی ای بشن



یه فرستاده از طرف بویو و شاه تسو میاد ومیگه که شاه تسو،شاه یوری رو برای برقراری روابط دوستانه به بویو فراخونده اطرافیان یوری ناراحت میشن که چطور تسو به خودش جرات داده و خواسته که شاه به نزدش بره اما یوری قبول میکنه که بره چون میدونه بویو خیلی قدرتمنده و گوگوریو هنوز به اندازه کافی قوی نشده که بتونه در مقابلش بایسته و اگر نره به معنی اعلان جنگه پس قبول میکنه که بره



شاه یوری به بویو میره و از تسو میخواد تا اونها رو به عنوان کشور برادر بپذیره تسو میگه از اونجایی که قراره همدیگر رو بعنوان کشور برادر بپذیریم پس باید دست از هر گونه اقدامی علیه ما برداری ولی چون تو پسر جومونگی برام سخته که حرفتو بپذیرم که یوری حتی حاضر میشه بخاطر آینده ی گوگوریو دربرابرش تعظیم کنه تا تسو بهش اعتمادکنه



موهیول هنرهای رزمی رو فرامی گیره حتی موفق میشه مافوقش رو هم شکست بده . موهیول و دوستش رو به نیروی زمینی قسمت مرزی می فرستن



موهیول و مارو ، در نزدیکی مرز به همونهایی که گردنبند موهیول رو دزدیده بودن بر میخورن که داشتن قاچاق هم میکردن . موهیول به هوای گردنبندش جلو میره تا اون رو پس بگیره و وارد مرز بویو میشه که سربازهای مرزی بویو اونها روبعنوان جاسوس دستگیر میکنن



موهیول مورد شکنجه ی سربازان بویو قرار می گیره که یه دختری میاد تا به زخمهاش رسیدگی کنه.اما این دختر کیه؟


پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید