نمایش پست تنها
  #108  
قدیمی 05-25-2010
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

رمان لیلای من - فصل 6/15

مریم در حالی كه همراه لیلا وارد كوچه می شد پشت سر هم صحبت می كرد: - هر كاری كردم نتونستم از اون دختره حرف بیرون بكشم. ازش پرسیدم چه نسبتی با آقای گیلانی دارید، گفت هیچی، گفتم اون خانوم خواهرش هستن، یك جوری نگام كرد كه انگار دیوونه ام، بعد خندید و گفت نمی دونم. بعد هم صورتش رو گرفت اون طرف یعنی ساكت شو. راستی لیلا اون كاغذی رو كه مچاله كردی چی بود؟ چی بهت گفت كه باز داغ كردی؟
لیلا پشت در ایستاد و به دنبال كلید، داخل كیفش را گشت و گفت:
- فكر نمی كنی داره دیرت می شه؟


مریم گفت: - نخیر هنوز ساعت شیشه و آفتاب پهن زمین، اما اگه منظورت اینه كه شرت رو كم كن، چرا خیلی دیرم شده.
لیلا كلیدش را پیدا كرد و گفت:
- این چه حرفیه؟
مریم گفت:
- پس چی؟ چرا نمی گی چی گفت؟
لیلا دقایقی به مریم نگاه كرد بعد در حیاط را باز كرد و گفت:
- خیلی خب بیا تو.
مریم همراه لیلا وارد زیرزمین شد. اول پنكه را روشن كرد و بعد خطاب به لیلا كه مشغول تعویض لباسهایش بود گفت:
- لیلا خانوم من تا فردا صبح فرصت ندارم، حرف می زنی یا قهر كنم برم؟
لیلا با بی حوصلگی گفت:
- می گم اما شلوغش نكنی.
مریم عجولانه گفت:
- نكنه اومده بود بهت پول بده تا تو از سرراهش كنار بری؟
لیلا گفت:
- نه، پول آورده بود اما نه برای این كه منو از سر خونواده اش باز كنه.
مریم گفت:
- اصلا این دختره كی بود؟
لیلا گفت:
- عمه زاده آقای گیلانی، یك مدتی پرستارش بوده.
مریم گفت:
- پرستارش؟ مگه مریض بوده؟!
لیلا گفت:
- مریض هست؟
مریم گفت:
- مریضه؟ خب درمان كه می شه؟ اصلا مشكلش چیه؟
لیلا گفت:
- مشكلات روانی داره.
مریم فریاد زد:
- یعنی دیوونه است؟!
لیلا فورا گفت:
- هیس، چرا داد می زنی؟
و به سمت در رفت، آن را باز كرد و به بیرون نگاهی انداخت و دوباره برگشت. مریم با صدایی آهسته گفت:
- یعنی خطرناكه؟ خوبه بلایی سرت نیاورده.
لیلا گفت:
- مریم ... من كی گفتم اون دیوونه است؟ فقط گفتم مشكل روانی داره؛ یك جور افسردگی شدید. تازه یك چیز دیگه هم هست.
مریم گفت:
- لابد بدتر از مشكل روانی آقا!
لیلا گفت:
- چیه؟ تا حالا كه جنتلمن بود، حالا آقای روانی شد؟
مریم گفت:
- مشكل دیگه اش چیه؟
لیلا پشتش را به مریم كرد با صدایی آهسته گفت:
- ناتوانی جنسی!
مریم روی زمین نشست و گفت:
- بُه! دیگه درد و مرض دیگه ای نداره؟
لیلا به سمت مریم برگشت و گفت:
- از من خواسته كه كمكش كنم اون فقط به من اعتماد كرده. من می تونم مشكلش رو حل كنم.
مریم گفت:
- پس پولی كه آورده بود چی بود؟
لیلا گفت:
- به عنوان حق الزحمه من، مادربزرگش فرستاده بود.
مریم با عصبانیت گفت:
- یعنی این آقا رو درمان كنی پولت رو بگیری بسپاریش ... لابد به دست همین عمه زاده اش!
لیلا گفت:
- احتمال داره كه هیچ وقت درمان نشه.
مریم گفت:
- اگه درمان شد چی؟ بهتره خودت رو كنار بكشی. تا حالا كه باهاش تماس نداشتی از حالا به بعد هم همین كار رو می كنی، فراموشش می كنی!
لیلا سرش را پایین انداخت و سكوت كرد، مریم از جا برخاست مقابل لیلا ایستاد و گفت:
- باور كن این بهترین كاره.
لیلا مستقیما به مریم نگاه كرد و گفت:
- اینو تو می گی، دلم چی؟
مریم ناباورانه به لیلا نگاه كرد و با عصبانیت گفت:
- این دل تا حالا كجا بود؟ حالا اومده كه تو رو از چاله در بیاره و بندازه توی چاه؟ حالا وقت اینه كه عقلت رو به كار بندازی، لیلا اون مرد مریضه، مریض، مشكل اون یك مشكل اساسیه، تازه اگر درمان شدنی هم باشه، باز هم به ضرر تو تموم می شه. تو باید می فهمیدی پیشنهاد پول یعنی فقط نقش بازی كن و بعد از تموم شدن نقشت همه چیز رو فراموش كن. فكر می كنی تا حالا نفهمیدم كه چقدر با خودت كلنجار رفتی كه تسلیم وسوسه های من و دلت نشی؟ لیلا تو واقعا منتظر چی بودی؟ یك تماس دیگه یا یك نقطه ضعف از طرف اون؟!
لیلا گفت:
- سعی نكن منو عصبانی كنی مریم، چون تصمیم خودم رو گرفتم؛ البته نه به خاطر نقطه ضعفی كه فاصله های بین ما رو كم می كنه، فكر نمی كنم مشكلش اینقدرها هم كه اقوامش بزرگش كردن بزرگ باشه.
مریم گفت:
- لازم نیست موضوع مریضی این آقا رو برات باز كنم. خودت می دونی اگر درمان نشه در آینده چه مشكلاتی برات پیش می یاد.
لیلا لبخندی زد و گفت:
- من به آینده اش فكر نمی كنم فقط تصمیم گرفتم حالا بهش كمك كنم.
مریم گفت:
- تو كه همیشه شعار می دادی قبل از انجام هر كاری باید به عاقبت اون كار فكر كرد. پس حالا چی شد؟
لیلا گفت:
- به قول خودت اونا فقط شعار بود، از طرفی شاید من هیچ نقشی در آینده این آقا نداشته باشم؟
مریم با تمسخر لبخندی زد و گفت:
- هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمی گیره، لااقل چك رو قبول می كردی تا حرفهات باورم بشه.
لیلا گفت:
- پس حاضر نیستی به من كمك كنی؟
مریم با جدیت گفت:
- نخیر، من نمی تونم خودم رو شریك بدبخت كردنت كنم.
لیلا با بی تفاوتی شانه هایش را بالا انداخت و گفت:
- باشه، فقط بهت خبقر بدم احتمال داری طی دو یا سه روز آینده برم خونه عزیز و آقا جون. دلم می خواست تو هم همراهم باشی، اما حالا دیگه نمی خوام بیایی و كارها رو خراب كنی.
مریم دقایقی مكث كرد و بعد با عصبانیت گفت:
- تو دیوونه شدی!
و بدون معطلی از آنجا خارج شد.

__________________
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید