زندگی را احساس باید کرد
عشق را باید فهمید
پنجره را باز باید کرد
تا فراسوی نگاه باید رفت
بی سر منزل عشق جان باید داد
و این جاست تکاپوی من صدای عشق
رمز یک نفس شدن
و با من از پرنده های دور بگو
برای دل چرا چرا قفس شدن
تو از ستاره ها،تو از صداقت دلت
ز واژه های رفته ام
زکوچه های قلب آشنا
که رفته است که کرده است عبور بگو
-:از نگاه غمزده عبور باید کرد؟
-:ز کلبه ی عشق زبیراهه های درد دور باید شد؟
-:اسیر جاده های مغرور باید شد؟
ز دست نگاه بی رمق فرار باید کرد؟
بگو زبیراهه های قلب رفته ات
تو از دلی که رفته و کرده عبور بگو!
می وزد رایحه ی دلنشین یاد لطیف تو!
درختان باغ خاطره به وجد می آیند...
تا به حال گل ها را دیده ای
گل های باغ را می گویم
سرخ تر از شرمی شیرین
زیر چشمی نگاهم می کنند
و آرام در گوش هم پچ پچ کنان...
می دانم که دارند از یاد تو می گویند
می دانم که آهسته می گویند تا باغبان نشنود...
می دانم...
می دانم...