خواهم گرفتن اکنون آن مایه صور را
دامی نهادهام خوش آن قبله نظر را
دیوار گوش دارد آهستهتر سخن گو
ای عقل بام بررو , ای دل بگیر در را
اعدا که در کمینند در غصه همینند
چون بشنوند چیزی گویند همدگر را
گر ذرهها نهانند خصمان و دشمنانند
در قعر چه سخن گو , خلوت گزین سحر را
رمزی شنید زین سِر زو پیش دشمنان شد
میخواند یک به یک را میگفت خشک و تر را
زان روز ما و یاران در راه عهد کردیم
پنهان کنیم سر را , پیش افکنیم سر را
دریای کیسه بسته تلخ و ترش نشسته
یعنی خبر ندارم کی دیدهام گهر را !
__________________
There's a fire starting in my heart
Reaching a fever pitch and
It's bringing me out the dark
Finally I can see you crystal clear