از بس خیال داشت پری واکند که مرد
عادت نکرد با قفسش تا کند که مرد
عادت نکرد مثل تمام درخت ها
پاییز را ببیندو حاشا کند که مرد
شاید هنوز هم به کسی اعتقاد داشت
می خواست عاشقانه تقلا کند که مرد
می خواست نشانی یک صبح تازه را
در کوچه های یخ زده پیدا کند که مرد
نزدیک بود پنجره ای عاشقش شود
نزدیک بود باز پری واکند که مرد
__________________

|