یک سال دیگر سپری شد...
یک سال دیگر هم گذشت. سالی پر از تنهایی، پر از غوغای من. سالی پر از صفای دوستانم، سالی پر از بهترین مهربانی ها و سالی پر از ویرانی لحظه های نابی که ویران شد. در سالی که گذشت همه چیز در تغییر بود.
حرکت...ماه ها، روزها، ساعت ها و ثانیه ها، همه در حرکت بودند و همگی مرا به جلو می بردند.
در میان راه من کسانی آمدند که مرا به پرتگاه ویرانی نزدیک کردند.
کسانی آمدند که احساسم را همچون توپی در کنار ساحل موّاج بازی دادند.
کسانی آمدند و رفتند و کسانی هم هستند!
باکی نیست اگر باشند، باکی نیست.
امّا دیگر من را به سمت هیچ پرتگاهی نتوانند برد.
و نتوانند که احساسم را پر کنند و یکباره به دور بریزند.
آنها باشند، من هم هستم.
من هستم و در کنارم دوستانی با مهربانی ناتمامشان در حرکتند.
بر دستانشان بوسه می زنم. وجودشان را می ستایم که مرا در هر لحظه ی پر اندوهم یاری اند و مهر بی حدّشان را تقدیمم می کنند.
کسانی که خدارا برای داشتنشان و برای وجود تک تکشان شاکرم.
__________________
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
.
.
.
|