نمایش پست تنها
  #1  
قدیمی 06-16-2010
فرگل آواتار ها
فرگل فرگل آنلاین نیست.
کاربر خيلی فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: كرمانشاه
نوشته ها: 1,524
سپاسها: : 2,541

1,575 سپاس در 776 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض كاشكي آدم برفي بودم ...

کاشکی آدم برفیبودم
اونوقت....

دل نداشتم و با خیال راحت زندگی می کردم بی مهر بیکینه بی عشق و بی هزار تا واژه ی قشنگ دیگه
عقل نداشتم و می فهمیدم دنیای دیوونههای همیشه عاقل چه رنگیه
دماغم از جنس هویج بود نارنجیه نارنجی و هیچ وقت وقتیگریه می کردم قرمزیش راز چشمام رو لو نمی داد
چشمام دو تا دکمه بود شایدم دو تاهسته ی آلبالو خشک دو تا بچه ی شیطون اونوقت دیگه عینک نداشتم وای نمی دونید زندگیرو بی عینک دیدن چه لذتی داره هم خوبیهاش قشنگتره و هم زشتیهاش سیاهتر
سفید بودمسفید سفید رنگ مقدس ترین واژه ی خدا رنگ صداقت اونوقت هم دماغ هویجیم بیشتر خودش ونشون می داد هم شال گردنی که هنوز عطر دستهای مادر بزرگ رو داشت
لباس نداشتم اینهمه لباس ریا و خودبینی و غرور از تنم دراومده بود و من فقط لباس پاکی رو تنم کردهبودم نه مارک لباسم برام شخصیت می آورد و نه رنگین بودنش از بقیه جدام میکرد
گوش نداشتم تا بدی ها رو بشنوم و زبون نداشتم تا باهاش دل بسوزونم و فریادبکشم
آدمها با مهربونی نگام می کردن چون یه بازیچه ی قشنگ بودم که یا بچه ها تویشادترین لحظه ی زندگیشون من رو متولد کرده بودن یا یه پدر مهربون بالاخره از سیاهیدود و دم این روزگار جدا شده بود و با دستهای خستش من رو ساخته بود تا خنده مهمونلبهای دختر یا پسر کوچولوش بشه

و اینکه.....
مرگ قشنگی داشتم خورشید باعشق به من می تابید و من قطره قطره قطره با زندگی وداع می کردم و مطمئن بودم بعد ازمرگم روزمرگی آدها شروع می شه و چه خوب که تجربه ی حیاتم روزهای خوش آدمها بود نهتکرار هر روزشون

اما خدایا شکرت که آدمم چون آدم برفی ها دستی ندارند کهحرفاشون رو وقتی که تنهایی بهشون فشار می یاره یواش روی یه ورق سفید دادبزنن
........................................
.................................
...................
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید