این بسیار زیبا بود
عيد هزار و سيصد و هشتاد... نيستي
مرگ هزار خاطره در باد... نيستي
آقا دوباره پنجرهات را كه بستهاي
بر شاخه شاخه شاخه شمشاد... نيستي
دارد براي آمدنت دير ميشود
ارديبهشت رفته و خرداد نيستي
هي ساده! هي صبور! صميمي سربه زير
ما را دوباره بردهاي از ياد... نيستي
تقويمهاي كهنه خود را ورق بزن
حتي دوشنبه پنجم مرداد نيستي
ديگر براي قصه شيرين كوچكت
از من قبول كن كه تو فرهاد نيستي
**
امشب من و پياده رو و هي صداي بوق
ماشين گل زده ؟ نه... تو داماد نيستي...
خدا رحمتشون کنه
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
|