نمایش پست تنها
  #560  
قدیمی 06-29-2010
فرانک آواتار ها
فرانک فرانک آنلاین نیست.
مدیر تالار مطالب آزاد

 
تاریخ عضویت: Jan 2010
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 3,544
سپاسها: : 1,306

3,419 سپاس در 776 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

مردي صبح از خواب بيدار شد و ديد تبرش ناپديد شده، شک کرد که همسايه اش آن را دزديده باشد. براي همين تمام روز او را زير نظر گرفت.
او متوجه شد که همسايه اش در دزدي مهارت فراوان دارد . آرام راه مي رود، دقيقا مانند يک دزد که مي خواهد دزدي کند. آهسته پچ پچ مي کند، دقيقا مانند يک دزد که مي خواهد چيزي را پنهان نگاه دارد. سرش پايين است، دقيقا مانند دزدي که مي خواهد شناخته نشود. به خانه اش برگشت و لباسش را عوض کرد که به نزد قاضي برود و از او شکايت کند.
اما همين که وارد خانه شد تبرش راپيدا کرد. زنش آن را جابه جا کرده بود.


مرد از خانه بيرون رفت و دوباره همسايه اش را زير نظر گرفت و دريافت که او دقيقا مانند يک آدم مودب، آرام راه ميرود ، دقيقا مانند يک آدم شريف، آرام حرف ميزند و دقيقا مانند يک آدم محترم رفتار مي کند
__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان آرام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید