بد كاري هنگام مرگ ملكه دربان دوزخ را ديد. ملكه گفت:«كافي است كه فقط يك كار خوب كرده باشي تا همان يك كار تو را برهاند، خوب فكر كن»
مرد به خاطر آورد كه يكبار در جنگلي قدم مي زد عنكبوتي سر راهش ديده بود و براي اينكه عنكبوت را لگد نكند راهش را كج كرده بود. ملكه لبخندي بر لب آورد ودر اين هنگام تار عنكبوتي از آسمان نازل كرد تا به مرد اجازه صعود به بهشت را بدهد. بقيه محكومان نيز از تار استفاده كردند و شروع به بالا رفتن كردند.
اما مرد از ترس پاره شدن تار بر گشت و آنها را به پايين هل داد ودر همان لحظه تار پاره شد و مرد به دوزخ باز گشت.
آنگاه شنيد كه ملكه مي گويد: «شرم آور است كه خود خواهي تو همان تنها خير تو را به شر مبدل كرد»