نمایش پست تنها
  #5  
قدیمی 07-16-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

برای درک دقیقتر فرایند تایید پایداری و استواری من و دیگران-یعنی گسترش"من"-آشنایی با پنج اسکندا-مجموعه ای از مفاهیم بودیستی که "من" را به مثابه ی یک فرایند پنج مرحله ای تبیین می کند – یاری بخش است.
اولین قدم یا مرحله (یا اسکاندا) ، زایش "من"، "شکل" یا بی خیری (جهالت) اولیه نامیده می شود.ما نسبت به کیفیت گسترده ، سیال و هوشمند فضا ، جاهلیم .هنگامی که نوری از هشیاری ،گشادگی ، و عدم حضور "خود" را احساس می کنیم ،سوءظنی در ما سر بر می دارد:"نکند "من" استواری در میان نباشد ؟این احتمال هراس آور است .من نمی خواهم چنین دریافتی داشته باشم."و این پارانویای انتزاعی ،این فقدان آرامش که شاید چیزی بر خطا می رود ،منبع واکنش های زنجیره ای کارمایی است . و این همان ترس از پریشانی و نومیدی آخرین است .ترس از فقدان "خود"،ترس از حالت "بی خودی" ،تهدیدی مداوم برای ماست."اگر این حالت حقیقت داشته باشد ،آنوقت چه بر سر ما می آِد ؟من از تماشای این چشم انداز می ترسم."می خواهیم استواری و پایداری را نگه داریم،لیکن تنها ماده ی در دسترس که با آن می توان کاری کرد ،فضاست، فقدان "من" است ; از این رو می کوشیم تجربه ی خود را از فضا پایدار و منجمد کنیم .جهالت در این حالت ، حماقت نیست.بل نوعی کله شقی است .به ناگاه گیج و آشفته می شویم زیرا "بی خودی"را کشف کرده ایم و نمی خواهیم آن را بپذیریم،می خواهیم به چیزی بیاویزیم،چیزی را نگاه داریم.
مرحله بعدی،کوشش برای یافتن راهی است که بتوان خود را با آن مشغول داشت ،و توجه خویش را از تنهایی خویش منحرف کرد .و در اینجا واکنش های زنجیره ای کارمایی آغاز می شود .کارما،وابستگی به این و آن است –وابستگی به هستی من و فرافکنیهای من- و کارما با تقلای مداوم ما برای مشغول داشتن خودمان،همواره باز زاده می شود.به عبارت دیگر ،ترسی از تایید نشدن فرافکنیهای ما در میان است .شخص باید پیوسته بکوشد تا هستی خود را به اثبات برساند،و این کار را به این طریق به انجام می رساند که فرافکنیهایش را به مثابه ی چیزی پایدار احساس می کند .احساس اینکه چیزی ظاهرا بیرون از او وجودی استوار دارد ،او را بار دیگر متقاعد می کند که خود او نیز جوهری استوار است.
در سومین مرحله ،"من" سه استراتژی یا انگیزش را ظاهر می سازد که با آنها خود را به فرافکنیهایش مربوط میربوط کند :بی تفاوتی،هوای نفس و پرخاشگری.این انگیزش ها به واسطه ی دریافت حسی هدایت می شوند . در یافت حسی،در این مورد،احساسی خودآگاه است که می باید به مرکز فرماندهی گزارش دهد که در هر لحظه ی مفروض چه امری در شرف وقوع است .پس می توان هر وضعیتی را به وسیله ی سازماندهی استراژی دیگری ، دستکاری کرد.
در استراتژی بی تفاوتی ،ما قلمروی حساسی را که می خواهیم از آن بپرهیزیم ،چون گمان می کنیم به ما آسیب می رساند ،کرخت و بی حس می کنیم.در واقع ذره ای به تن می کنیم که همانا بی تفاوتی است.استراتژی دوم ،هوای نفس است-کوشش برای چنگ زدن به چیزها و فرو بلعیدن آنها.و این همانا ایجاد میدان مغناطیسی یا شیفته کردن و فریفتن است .معمولا ما به چیزی نمی آویزیم و آن را به چنگ نمی گیریم اگر به قدر کفایت احساس غنا و سرشاری کنیم .لیکن هر گاه احساس فقر ،گرسنگی،ناتوانی در میان باشد ،دستانمان را دراز می کنیم شاخک های حساسمان را به هر سو می گردانیم تا به چیزی بیاویزیم .سومین استراتژی ،پرخاشگری یا به عبارت بهتر تهاجم،نیز بر پایه ی تجربه ی فقر قرار دارد .این احساس که نمی توانیم زنده بمانیم و ناگریز باید هر آنچه زندگیمان را به خطر می اندازد از خود دور کنیم.اافزودن بر این ،هر چه از احتمالات تهدید کننده ی زندگیمان بیشتر آگاه شویم،واکنش هایمان نومیدانه تر می شود.می کوشیم هر چه تندتر بدویم تا مگر راهی برای سیر کردن شکم یا دفاع خود بیابیم ،این دویدنها نیز شکلی از پرخاشگری محسوب می شود.پرخاشگری (یا تهاجم)،هوای نفس(یا سیری ناپذیری)، و بی تفاوتی ،در مقوله ی سومین اکندا"دریافت حسی/انگیزشی"جای دارند.
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید