نمایش پست تنها
  #18  
قدیمی 07-16-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

قلمروی خدا
اشتغال اساسی قلمروی خداريا،تثبیت ذهن است ،به دیگر سخن جذب ذهن است که بر پایه ی "من" بنا شده است ،بر پایه ی برداشتی مادی از معنویت.در"مدیتیشن"ی از این دست،آن کو به تفکر می پردازد با سکنی گزیدن در چیزی،خویشتن را نگاه می دارد و حفظ می کند.از این رو موضوع ویژه ی تفکر ،هر اندازه که ژرف بنماید ،به مثابه ی جسمی سخت و جامد تجربه می شود و نه چیزی شفاف و اثیری.این گونه تفکر عبادی یا مدیتیشن با آمادگی یا "خودسازی " آغاز می شود . و در واقع هدف چنین تفکری آن قدر که خلق خودآگاهی سکنی گزیده است خلق جایگاهی برای سکونت نیست.این عمل،حاصلش یک خودآگاهی عظیم است که البته هستی آن کس را که به تفکر می پردازد را تایید می کند.
شما از چنین "مدیتیشن"ی نتایج دردآوری به نصیب می برید،البته اگر در انجامش موفق باشید.شخص ممکن است صداهایی بشنود و چیزهایی ببیند-حالات به ظاهر عمیق ذهنی ،خوشی جسمانی و سعادت روانی.تمام انواع"حالات دگرگون شده خودآگاهی" می تواند با مساعی ذهن خودآگاه تجربه یا ساخته شود .لیکن این تجربه ها،جعلی و تقلیدیند،به گلهای پلاستیکی می مانند ،ساختگی و پیش ساخته.
می توان به صناعتی متوسل شد –مانترایی را تکرار کرد (یعنی وردی خواند) یا چیزی را در نظر مجسم کرد.ولی انسان کاملا جذب مانترا یا تصور نمی شود،زیرا این تویی که تصور می کنی ،زیرا این تویی که مانترا را تکرار می کنی .چنین عملی بر پایه ی "من" قرار دارد:"من این کار را می کنم"،بار دیگر خودآگاهی را گسترش می دهد.
قلمروی خدایان که با جنگهای بی امان درک شدنی است ،از بیم و امید ساخته می شود.بیم شکست و امید رسیدن به اوج.یک لحظه گمان می کنی که در حال اوج گرفتن هستی ، و لحظه ای فکر می کنی که به سوی شکست می روی .این افراط و تفریط ،این نوسان میان این دو حد،موج تنشی عظیم است .موفقیت و شکست هر یک معنایی در خود دارد یا به خود می گوییم: "کارم دیگر تمام است." یا "دیگر به خوشی نهایی رسیده ام."
سرانجام،به آن اندازه به هیجان می آیییم که دیگر نقاط عطفی که مار را به امیدها و بیم هایمان می رساند گم می کنیم.دیگر نمی دانیم کجا هستیم و چه می کنیم .و بعد برقی ناگهانی که در آن لذت و درد به کلی یکی می شوند بیرون می جهد و حالت متفکرانه ی آن کس که در "من" مسکن گزیده است برای ما روشن می شود .چنین پیشرفتی، حیرت انگیز است. و بعد خوشی و شادمانی ،منظومه ی جسمانی و روانی ما را در بر می گیرد .دیگر اهمیتی به ترس یا امید نمی دهیم ، و کاملا ممکن است که باور کنیم ،این حالات همان روشن شدگی یا وصال به معنای عارفانه ی آن است .در این لحظه هر آنچه می بینیم زیبا و دوست داشتنی می نماید،حتی غریب ترین موقعیت های زندگی ،آسمانی به نظر می رسد .هر آنچه ناخوشایند یا پرخاشگرانه باشد زیبا می نماید زیرا با "من" به یگانگی رسیده ایم.به عبارت دیگر "من" ردپای هوش خود را ازدست داده است.این پیشرفت غائی و مطلق پریشانی است ،ژرفای جهالت است که به غایت نیرومند است .این نوعی بمب اتم معنوی است ،که تا آنجایی که به مهربانی ،ارتباط یافتن،برون رفتن از محدوده ی "من" مربوط می شود،خود ویرانگر است.تمامی رهیافت به این قلمروی نخستین ،قدم نهادن به درون است_در خود فر رفتن_ و بافتن زنجیری استکه ما را بندی خود می کند.کتب مقدس از کرم ابریشمی سخن می گویند که خود را به تارهای ابریشمین می پیچد تا آنکه خفه شود .
در واقع ما تنها در باب یکی از دو وجه قلمروی نخستین سخن گفته ایم که همانا خود ویرانگری باشد و آن انحرافی از معنویت به ماتریالیسم است.با این همه،روایت ماتریالیستی(مادی گرایی) از قلمروی نخستین می تواند به کار امور دنیایی بیاید تا لذت و خوشی جسمانی و ذهنی حاصل شود .کوشش برای رسیدن به اهدافی از قبیل :سلامت،رفاه ،زیبایی،خوشنامی،فضیلت و غیره.این رهیافت همواره به سوی لذت و خوشی جهت گیری می کند و به منظور حفظ "من" است .آنچه وجه مشخصه ی قلمروی نخستین است ،از دست نهادن ردپای بیم و امید است.و این می تواند هم بر حسب مسائل حسی و جسمانی باشد و هم بر حسب معنویت .در هر دوی این موارد،برای نیل به چنین شادی خارق العاده ای ،می باید ردپای انکو در طلب است و آنچه طلب می شود از دست برود .اگر جاه طلبی ما ،خود را بر حسب اهداف دنیوی بیان کند ،نخست ما در پی شادی خواهیم بود ،لیکن پس از آن شروع می کنیم به لذت بردن از مبارزه با شادیمان و در این مبارزه احساس رهایی از تنش می کنیم .در نیمه راه رسیدن به لذت و آرامش مطلق ،آن را رها می کنیم .مبارزه تبدیل به ماجراجویی می شود و سپس یه سرگرمی روز تعطیل .لیکن،هنوز در سفر ماجراجویانه ی خود به سوی هدف غائی به سر می بریم ، و در عین حال هر گامی در این راه،یک تعطیل،یک تفریح در نظر می آوریم.
بنابراین قلمروی نخستین فی النفسه دردناک نیست .بلکه درد از بیداری یا رهایی از شیفتگی احتمالی است.
گمان می کنیم به حالت متداوم خوشی و سعادت_معنوی یا دنیوی_ رسیده ایم،گمان می کنیم در این حالت وصل ماندگاریم،لیکن ناگهان چیزی ما را تکان میدهد و در میابیم آنچه بدان رسیده ایم برای همیشه نمی پاید.
خوشی و سعادتمان ،لرزان و بی حساب می شود ،و اندیشه نگاه داشتن خود در حالت خیر و خوشی باز در ذهنمان پدیدار می شود .وضعیت کارمایی(یا سرنوشت)،همه نوع خشم و درد را به ما باز می گرداند ،و در مرحله ای شروع می کنیم به از دست دادن ایمان خویش به پیوستگی و جاودانگی حالت خیر و خوشی .در این هنگام،خشونتی ناگهانی در ما سر بر می دارد ،احساس می کنیم کلاه بر سرمان رفته است و نمی توانیم در این قلمروی نخستین برای همیشه بمانیم .از این رو هنگامی که وضعیت کارمایی (یا سرنوشت) ما را تکان می دهد و اوضاعی فراهم می کند که بدان مربوط می شویم،تمامی این فرایند عمیقا نومید کننده می شود . خود یا دیگری را لعن و نفرین می کنیم که ما را به این قلمرو هدایت کرده است .خشم و نومیدی در ما رو به رشد می نهد چون احساس غبن می کنیم و می پنداریم که به ما خیانت شده است .به روش دیگری روی می آوریم تا ما را به دنیا _که در اینجا همانا قلمروی دیگر است_مرتبط سازد.و این همان سامسارا خوانده می شود که بعنی "دایره بسته" است،گردابی که درواقع اقیانوس پریشانی است و گشتن پیوسته ی آن را پایانی نیست
.

پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید