خدايا چه غريب است درد بي کسي و چه تنهايم در اين غربت که تو هم از من رويگرداني
و اينک باز به سوي تو آمدم تا اندکي از درد درونم را برايت باز گويم
و خدايا تو بهتر ميداني آنچه درونم است تنهايي و بي کسي ام را ديده اي
دربه دري و آوارگي ام را و هزارو يک درد که بزرگترينش نااميدي است
خدايا همه را کنار گذاشته ام اما با نااميدي و بي هدفي نمي توانم بسازم
صبرم بسيار است اما پوج وبي هدف ميدوم
خسته شده ام…