به گمانم این روزها را خدا از تقویمم خط زده بود
و من یادم نبود!
قرارمان همین است دیگر
-روزی که تو نباشی روز نیست !
امشب وسعت شانه هایت را کم آورده ام
شانه هایی که هیچگاه سر برویشان نگذاشته ام...
برای ساعتم آنقدر لالائی میخوانم...! تا تورا برای رفتن بیدار نكند...!!!
چشمان تو حروف را
بی استفاده می کنند!
کافی است نگاه کنی