مرا به ياد بياور.... .
وقتي كه سپيده دم با بيم و هراس دريچه ي كاخ جادويي خود را بر روي خورشيد بامدادي مي گشايد
مرا به ياد بياور.
وقتي كه شب غرق در رويايي دور و دراز دامن كشان زير حجاب سيمين خويش مي گذرد
از من ياد كن.
هنگامي كه نزديكي لحظه ي وصل، دل در سينه ات به تپش درآرد
و سايه روشن غروب ترا به روياي دلپذير شامگاهان دعوت كند
گوش به سوي جنگل فرادار تا بشنوي كه صدايي آهسته زمزمه مي كند
مرا به ياد بياور.
مرا به ياد بياور، آن روز كه دست سرنوشت براي هميشه از تو جدايم كرده
و غم دوري و گذشت ايام زبان افسرده ام را خاموش ساخته باشد.
آن روز به عشق نوميدانه ي من و به وداع آخريني كه با هم كرديم بينديش
زيرا براي دلدادگان دوري و گذشت زمان را معنايي نيست.
دلدار من، تا وقتي كه دل در برم بتپد، قلب من به تو خواهد گفت: مرا به ياد بياور.
زماني كه دل شكسته ي من براي هميشه زير خاك سرد آرميده باشد
و بوته گلي دور از گلهاي ديگر آرام آرام بر روي گور من بشكفد، مرا به ياد بياور.
مرا به ياد بياور در آن روز كه ديگر از من نشاني در جهان نخواهد بود،
اما روح جاوداني من همچون دوستي وفادار به نزد تو خواهد آمد
و در خاموشي شب آهسته در گوشت خواهد گفت: مرا به ياد بياور
__________________
مدت ها بود سه چیز را ترک کرده بودم
شعر را... ماه را.... و تو را ...
امروز که به اجبار قلبم را ورق زدم
هنوز اولین سطر را نخوانده
تو را به خاطر آوردم و شب هاي مهتاب را...
ولی نه...!! باید ترک کنم
هم تو را....هم شعر را .... و هم٬ همه ی شب هایی را که به ماه نگاه می کردم...
======================================
مسابقه پیش بینی نتایج لیگ برتر ( اگه دوست داشتی یه سر بزن دوست من )
|