اگر كه گل رود از باغ باغبان چه كند ؟
چو بي بهار شود با غم خزان چه كند ؟
كسي كه مهر گل از دل نميتواند كند
به باغ خشك در ايام مهرگان چه كند
زني كه يك پسر از دولت جهان دارد
به روز واقعه در ماتم جوان چه كند
به گريه زنگ غم از دل بشوي و شادان باش
دل گرفته غم خفته را نهان چه كند ؟
بلاي گنج بسي ديده چشم گنجوران
دوباره خواجه در اين ورطه امتحان چه كند
مورخي كه ز دوران خويش بي خبرست
به هرزه در خم تاريخ باستان چه كند ؟
شعاع چشم تو را نور مهرباني باد
لئيم بي شفقت ياد دوستان چه كند ؟
مكن ز چرخ و فلك شكوه از زمين برخيز
به خفتگان دل افسرده آسمان چه كند ؟
ز عجز ناله مكن فتح در تواناييست
زمانه با نفس مرد ناتوان جه كند
جهان به ديده ي حق بين همه جمال خداست
كسي كه گل نشناسد به بوستان چه كند ؟
به شعر سكه زديم و زمانه صرافست
به جاي مدعي بي هنر زمان چه كند ؟