
08-01-2010
|
 |
کاربر خيلی فعال 
|
|
تاریخ عضویت: Jan 2010
نوشته ها: 2,007
سپاسها: : 926
875 سپاس در 242 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
يك روز ملا نصر الدين براي تعمير بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختماني را بر پشت الاغ بگذارد و به بالاي پشت بام ببرد. الاغ هم به سختي از پله ها بالا رفت . ملا مصالح ساختماني را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پايين هدايت كرد. ملا نمي دانست كه خر از پله بالا مي رود، ولي به هيچ وجه از پله پايين نمي ايد. هر كاري كرد الاغ از پله پايين نيآمد. ملا الاغ را رها كرد و به خانه آمد . كه استراحت كند. در همين موقع ديد الاغ دارد روي پشت بام بالا و پايين مي پرد .وقتي كه دوباره به پشت بام رفت ، مي خواست الاغ را ارام كند كه ديد الاغ به هيچ وجه آرام نمي شود. برگشت . بعد از مدتي متوجه شد كه سقف اتاق خراب شده و پاهاي الاغ از سقف چوبي آويزان شده، بالاخره آلاغ از سقف به زمين افتاد و مرد.
بعد ملا نصر الدين گفت لعنت بر من كه نمي دانستم كه اگر خر به جايگاه رفيع و پست مهمي برسد هم آنجا را خراب مي كند و هم خودش را مي كشد!!
__________________
من ندانم که کیم
من فقط میدانم
که تویی
شاه بیت غزل زندگیم...
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|