مرد قصه ها
مرد غزل خون شب زده ام ‚ حنجره ام اسیره
حرف از قدیمای قصه نزن ‚ دیه خیلی دیره
همیشگی من ! ستاره ی روشن
تو این کوچه امشب تو با من بمون
صدای قدیمی ! همیشه صمیمی
تو این کوچه امش تو با من بخون
پهلوون قصه های موندگار
توی این کوچه من رو تنها نذار
بیا تا مثل قدیم ‚ با ترانه ها بریم
تو سکوت کوچه ها دوباره دم بگیریم
بیا که دلم برات تنگه هنوز
تشنه ی صدای آهنگه هنوز
ای همیشه موندنی
ای همیشه خوندنی
مرد مرد قصه ها
ای صدای بی صدا
دلت از بغض کدوم غصه شکست ؟
که شب کوچه نشین چشمات رو بست
تو همیشه سرفرازی
غم این ترانه سازی
همیشه از تو می خونه این صدا
تو سکوت کوچه باغ قصه ها
قصه ی مرد بزرگی که سرش
خم نشد پیش هجوم غصه ها
|