سپاس از شما
سختی اینجاست که گریه نباید کرد
اشک نباید ریخت
و دلم زین قصه ی پر غصه خون است
-:آنقدر آرام باش...!
و من اکنون خود را فراموش کرده ام
چشمانم ماتم را نمی شناسد چگونه باید بارانی شد؟
چگونه احساس را وجب باید کرد؟
فقط یه مادربزرگ داشتم که اونم
الهی بمیرم که منو دوست داشت
موقع فوتش کسی حتی جرات نکرد بهم خبر بده...
ایران نبودم
مامان زنگ زد زود بیا...!
وقتی رسیدم دیدم اتاقش خالیه تختش نیست
دیگه نیست وقتی میرم بهم لبخند بزنه و بگه اومدی؟
منتظرت بودم...
باید میفهمیدم اون همه تلفن از دوست و آشنا الکی نیست...
خدایا بیامرزش که من او را از دل چه خواهانم...
__________________
همراه بسیار است اما همدمی نیست
مثل تمام غصه ها این هم غمی نیست
دلبسته ی اندوه دامن گیر خود باش
از عالم غم دلرباتر عالمی نیست
|