زنده گی ٭سیاهْ نویسی را دوست نمی دارم اما ترانه باید اینه باشد!
نه سلام ُ نه علیک، زنده گی فقط خداحافظی بود!
خداحافظی با رؤیا، با دل ُ با این دقایق حسود!
خداحافظی با خواهش، با امید ُ آرزو و ُ خاطره!
خداحافظی با تو! زلال ِ چشم تیله یی! ناز ِ بکره!
مهلتی نبود واسه شمردن ِ برگ ِ درختای زمین!
من فقط پاییز ُ دیدم، با زوال ِ زشت ِ گل ها ر ُ! همین!
فرصتی نبود واسه، ثبت ِ بی هراس ِ روزای قشنگ!
بی خیال قدم زدم، اما تا زانو تو پوکه ی فشنگ!
زنده گی چیز ِ بدی نیست اما من بد بودم!
توی امتحان ِ بودن، همیشه رد بودم!
نه سلام ُ نه علیک، زنده گی فقط خداحافظی بود!
خداحافظی با بوسه، تن دادن به سایه های تن کبود!
من نفهمیدم چه تیزه، پنجه ی دستای گربه ی ملوس!
سر نمی زنه سپیده، با صدای جیغ هر جوجه خروس!
فکرِ اون گربه بودم، که همه بچه هاش ُ می بلعید!
اون که لبخند ِ منُ ، از توی عکسای کهنه م دزدید!
رو یه تخت ِ پُر میخ، هی از این پهلو به اون پهلو شدم!
زنده گی فقط همین بود، سوختن ُ رنج ُ عذابِ دم به دم!
زنده گی چیز ِ بدی نیست اما من بد بودم!
توی امتحان ِ بودن، همیشه رد بودم!●
|