طرح... ٭دیدن ِ راز ِ بقا هم می تواند شروع ِ ترانه باشد!
نیم دقیقه مونده به گلوله بود، که یه آهو لبِ رودخونه رسید!
سر بلند کرد ُ واسه یه ثانیه، پیرهن ِ نرم نسیم ُ بو کشید!
از تو بیشه ی کنار ِ رودخونه، صدای خشک ِ گــَلـَدن گــَدَن شنید!
خواس فرار کنه که یکهو، بی هوا، خودشُ تو اینه ی رودخونه دید!
نیم دقیقه مونده به گلوله بود، اما اون عاشق ِ عکسش شده بود!
مثِ یه مجسمه وایستاده بود، بی هراس ُ بی خیال کنارِ رود!
می دونس که زاغش ُ چوب می زنه، دو تا چشم ِ بَددِل زشت ِ حسود!
صدای تفنگ بُلن شدُ نشست، رو تن ِ آهو یه زنبق ِ کبود!
نیم دقیقه مونده به گلوله بود، مهلتِ مرور ِ چشماش توی آب!
هیچ زمانی خودش ُ ندیده بود، نه تو بیداری ُ نه حتا تو خواب!
باید این فرصت ُ از دست نمی داد، همیشه دویده بود پی ِ سراب!
دنبال ِ خودش می گشت تموم ِ عمر، حالا اون رسیده بودش به جواب!
نیم دقیقه فرصتش گذشته بود، آهو مرده بود کنار رودخونه!
آب ِ رودخونه به قرمزی می زد، آخرِ قصه رُ کی نمی دونه؟
آخرش به آرزوش رسید ُ رفت، آهوی عاشق ِ ناز ِ دیوونه!
حالا من دنبال ِ من می گردمُ کسی که قصه ی من رُ بخونه!●
|