اتوبوس ٭این ترانه خنده دار نیست! گریه کن!
نمی خوام بُر بخورم تو آدمایی که صُبا،
خودشون ُ می رسونن به صف ِ دور ُ دراز!
خسته و رؤیا ندیده، گیج ُ منگ ُ نیمه خواب،
دگمه هاشون نیمه بسته، پلک ِ چشما نیمه باز!
واسه اونا زنگ ِ ساعت یه عذاب ِ ممتد ِ،
بدترین لحظه براشون لحظه ی بیداریه!
روزاشون مثل ِ همه، هفته هاشون شبیه هم،
هم سلام، هم خداحافظ، واسه شون تکراریه!
اتوبوس سر می رسه، خالی ُ بی مسافر،
می گذره از دم ِ ایستگاه، بی نگاه ُ پُر شتاب!
آدما با چشمای مات اون ُ تعقیب می کنن،
دیگه نه فرصت ِ پرسش ِ ، نه مهلت ِ جواب!
اتوبوس خالی ِ خالی، میگذره با بی خیالی!
ای مسافر! ای مسافر! داد بزن! مگه تو لالی؟
من نمی خوام بُر بخورم تو آدمای بی نفس!
من نمی خوام جون بکنم، اینور ِ میله ی قفس!
من نمی خوام مُهره باشم، تو شهر ِ شطرنجی ِ بد!
من نمی خوام راهی بشم، پی ِ چپون ِ نابلد!
اتوبوس خالی ِ خالی، میگذره با بی خیالی!
ای مسافر! ای مسافر! داد بزن! مگه تو لالی؟
|