موضوع: یغما گلرویی
نمایش پست تنها
  #219  
قدیمی 04-27-2008
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

مانکن ٭تا به حال در نگاه ِ مانکن های پلاستیکی دقیق شده یید؟

توی ویترین ِ یه بوتیک، مانکن پلاستیکی،
نگاشُ به عابرا دوخته و ُ پلک نمی زنه!
چشماش ُ نقاشی کردن روی صورتش، ولی،
انگاری تو اون چشا صد تا ستاره روشنه!

خسته س از تسلامد نخوردن! خسته س از خسته شدن!
ویترین شیشه براش مثل ِ یه جور قفس شده!
بین ِ این مغازه های سوت ُ کور ِ لعنتی،
مث ِ یه برده ی پیر، عمریه دس به دس شده!

هر دقیقه یه لباسی به تنش می کننُ
خود ِ اون خیلی از این لباسا ر ُ دوس نداره!
مانکن از نگاه ِ این عابرا ذلـّه س ولی حیف،
نمی تونه پاش ُ از شیشه ها بیرون بذاره!

من یه مانکن! تو یه مانکن! دنیا ویترین ِ تماشاس!
همه محکوم ِ سکوتیم! آخر ِ قصه همین جاس!

مانکن چشماش ُ دوخته به خیابون، آخه اون،
عاشق مانکن ِ تو ویترین ِ رو به روییه!
عابرا ر ُ نمی بینه! خیلی وقته که دلش،
بی قرار ِ دختر ِ غمگین ِ رو به روییه!

از بوتیک رو به رویی یه دونه مانکن ِ ناز،
چشمای آهوییشُ سپُرده به چشای اون!
با لبای بسته از اون ور شیشه ها می گه:
«ـ مرد ِ من! مانکن ِ عاشق! همیشه باهام بمون!»

هفته ها می گذرنُ اون دو تا مانکن هنوزم،
از نگاه کردن ِ هم یه لحظه غافل نمی شن!
دورَن از هم ولی بین دلاشون فاصله نیست،
شیشه ها حریف ِ عشق ِ این دو تا دل نمی شن!

من یه مانکن! تو یه مانکن! دنیا ویترین ِ تماشاس!
همه محکوم ِ سکوتیم! آخر ِ قصّه همین جاس!●
__________________
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید