آقا جون مهدی فاطمه
ترنم زیبای صدایت در گوشم همچون نوای باران است که روح تشنه ام را سیراب می کند.
نمی دانم چه بر سر این دل آمده که اینگونه بیتاب شده!
بارها نهیبش زدم که دنباله روی عقل باشد، اما نمی دانم در کجای راه عقل جا مانده که دیگر به گرد پای دل نیز نمی رسد.
می دانم که روزی تپشهای این دل بیتاب رسوایم خواهد کرد،
با شنیدن صدایت چنان پایکوبی در قفسه سینه ام به پا می کند که هر دم بیم فرو ریختنش می رود.
با فشردن دست بر روی قلبم سعی در مهارش دارم، اما ارتعاش حرکاتش را در لرزش صدایم می یابم و بی اختیار لب از سخن فرو می بندم.