امروز همسایمون از بالای پله سقوط کرد ما صدای جیغ و داد خانم همسایه و دخترش رو شنیدیم سریع هر چی دم دستم بود پوشیدم رفتم دم خونشون
خدا بهش رحم کنه سکته کرده بود خلط و تف زرد استفراغ می کرد همه دستپاچه شده بودند دوستم رامین و مجتبی هم سریع خودشون رو از خونشون سریع رسونده بودند . فامیل همسایمون هم حضور داشت . خواست بلندش کنه من مانع شدم شروع کردم به داد زدن تا همه حالشون برگرده و خودشون رو جمع کنن گفتم اگر بهش دست بزنید ممکنه قطع نخاع بشه
بیچاره مجتبی کلی سرش داد زدم که زنگ بزنه اورژانس هممون شکه بودیم نبودین ببین چه وضعیتی بود سرش شکاف برداشته بود مثل اینکه در اثر سکته تعادلش رو از دست داده و از بالای پله دمر افتاده روی زمین ( فکر یه 15 -20 متری باشه )
یک لحظه علائم حیاتی اش قطع می شد دوباره برمیگشت هر لحظه ممکن بود از دست بره
یواش یواش همسایه ها جمع شدن . همسر و بستگان که فقط جیغ و داد میزدن باز خوب بود که جیغ میزدن اگر این کارو نمیکردن کی میخواست به دادشون برسه .
بلاخره آمبولانس رسید و بردنش بیمارستان الان که با شما صحبت میکنم تو کما هست !
اینقدر حالم بده که هیچی نمیتونم بخورم
مثل اینکه رفته باشم دنیای دیگه و دوباره برگشته باشم به شدت وحشت زده شدم
|